جدول جو
جدول جو

معنی مزجرد - جستجوی لغت در جدول جو

مزجرد(مِ زَ)
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش حومه تربت حیدریه در4هزارگزی جنوب تربت حیدریه سر راه رشخوار، در جلگۀ معتدل واقع و دارای 318 تن سکنه است. آبش از قنات، محصولش غلات، چغندر، پنبه. شغل مردمش زراعت، گله داری وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجرد
تصویر مجرد
بدون همسر، تنها، در فلسفه آنچه منزه از ماده باشد مانند عقول و ارواح، برهنه، عریان، خالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
کنایه از خالی از تعلقات مادی و دنیوی
برهنه، لخت، عریان، پتی، لاج، تهک، عور، عاری، معرّیٰ، رت، غوشت، ورت، اوروت، لچ، لوت
فرهنگ فارسی عمید
(رَ جِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین. سکنۀ آن 993 تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات و بنشن و پنبه و انگور و بادام. از آثار قدیم آنجا محل معروف به هفت چشمه در این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رِ)
فروبرندۀ لقمه به گلو. (آنندراج). فرو برندۀ لقمه و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ رَ)
مترس و شکلی که در کشت زار سازندبرای دفع جانوران زیانکار. (ناظم الاطباء). مترسک
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَرْ رِ)
برهنه گردیده. (آنندراج). برهنه و عریان. (ناظم الاطباء) ، مجرد شونده. و رجوع به تجرد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ رَ / مُ عَ رِ)
برهنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ رِ)
کشیده و دراز، برهنه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مهره دار و جلاداده، پایدار. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
برهنه گردیده پاز لوت برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ لغت هوشیار
چنبری چنبره دار حلقه حلقه (زره) : باسش چون نسج عنکبوت کند روی جوشن خر پشته را و درع مزرد... (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه، عریان، تنها، مرد بی زن، بی زوجه، یکه و تنها، مقابل مادی و جسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
((مُ جَ رَّ))
تنها، بی همسر، دارای جنبه نظری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزرد
تصویر مزرد
((مُ زَ رَّ))
حلقه حلقه (زره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجرد
تصویر متجرد
((مُ تَ جِّ))
برهنه گردنده، مجرد شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
آهنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
Abstracted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrait
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
বিমূর্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
抽象的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
抽象的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
מופשט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
추상적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrato
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
अमूर्त
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
astratto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstraído
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstract
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
абстрактний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
отвлечённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrakcyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrahiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
ya kufikirika
دیکشنری فارسی به سواحیلی