جدول جو
جدول جو

معنی مزجال - جستجوی لغت در جدول جو

مزجال
(مِ)
تیر پیکان و پر نانهاده. (منتهی الارب). تیری که پیکان و پر برو ننهاده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزال
تصویر مزال
مزله ها، جاهای لغزیدن، لغزشگاه ها، جمع واژۀ مزله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجال
تصویر مجال
فرصت، محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزجات
تصویر مزجات
چیز کم، اندک، بی قدر، پست و بد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ جال ل)
جمع واژۀ مجلّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مجله شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مجله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به مجله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زال ل)
جمع واژۀ مزلّه:مزال اقدام، لغزشگاه. پای لغز. رجوع به مزله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
آنجا که کبوتر برون هلد کفترباز. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
سرنیزه یا نیزۀ خرد. (منتهی الارب) (آنندراج). سرنیزه و نیزۀ کوتاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
عنکبوت را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَجْ جا)
صیغۀ مبالغه است از زجل. (از محیطالمحیط). و رجوع به زجل و زاجل شود، آنکه کبوتر قاصد را به دوردست ها بفرستد و پرواز دهد، آن کبوتر را حمام الزجال و حمام الزاجل گویند (بصورت اضافه). (از متن اللغه). حمام الزجال، کبوتری که آنرا ز دور رها کرده باشند. (منتهی الارب). حمام الزجال، کبوتر قاصد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از تاج العروس) ، کبوترباز. (ملخص اللغات حسن خطیب) (از البستان) (مهذب الاسماء) (از تاج العروس). کبوتردار. (مهذب الاسماء) ، زجال (الحمام الزجال) ، کبوتری که کبوترباز او را به دوردست پرواز دهد و آنرا حمام الزاجل (بصورت اضافه) گویند. (از متن اللغه) ، الو تیرانداز. ج، زجّاله. (از معجم الوسیط) ، تیرافکنان. تیراندازان. رماه. و همچنین است زجّاله. (از اقرب الموارد) (از البستان). و رجوع به زجاله شود، زجال، سرایندۀ زجل (از انواع شعر). (از معجم الوسیط). تصنیف ساز. حراره گوی. زاجل. کاری سرای. وشاح. موشّح. و رجوع به تصنیف، موشح، توشیح، حراره، حراره گویی، حراره گوی، زاجل، زجل، کاری سرای و آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مزجات. صورتی از مزجاه است در استعمال شعرا به ضرورت قافیه:
برادران را یوسف چو داد گندم و جو
بها گرفت از ایشان بضاعت مزجاه
اگر بضاعت مزجات پشم و پینو بود
نبود گندم و جو نیز جز که تخم و گیاه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه ای که قبل از تمام شدن سال بچه آرد که زنده ماند. (منتهی الارب) (آنندراج). آبستنی که پیش از موعد وضع حمل کند. (از اقرب الموارد) ، ناقه که چون پا در رکاب نهند بجهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مؤنث مزجی ̍. چیز اندک وبی قدر. (ناظم الاطباء). اندک و بی اعتبار. (آنندراج) (فرهنگ نظام). کم. ناچیز. قلیل. پست. ناقابل. اسم مفعول از ازجاء، به معنی چیزی به سهولت از جای به جای بردن. چون متاع قلیل به سهولت از جای به جای برده می شود لهذا متاع قلیل را بضاعت مزجات گویند. (از آنندراج). برتقدیری از ازجاء باشد که باب افعال است. در اصل مزجیه بوده و بر وزن مکرمه حرف یاء به جهت فتح ماقبل الف گشته مزجات گردید چون که لفظ بضاعت به سبب وجود تاء مؤنث لفظی است لهذا لفظ او را به مزجات که صیغۀ مؤنث است، صفت آوردند. (غیاث) (فرهنگ نظام).
- بضاعت مزجات، بضاعتی اندک. (مهذب الاسماء). که به کمال خویش نرسیده است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و بضاعت مزجات به حضرت عزیز آورده... (گلستان).
ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست
گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول.
سعدی.
، رانده یعنی اندک. (ترجمان علامه جرجانی ص 84) ، سخیف. سخیفه. ترهات. لاطائل. بیهوده. بی مصرف. یسیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مزجات. مؤنث مزجی. چیز اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : بضاعه مزجاه، أی قلیلهٌ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). مؤنث مزجی ̍. یعنی چیز اندک و بی قدر. (ناظم الاطباء) : فالبضاعه بین أهل العلم مزجاه. (مقدمۀ ابن خلدون ص 7). و رجوع به مزجات و مزجاه شود
لغت نامه دهخدا
(مِزْ)
مرد زیرک پاکیزه خوی. مزیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آمیزندۀ امور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راتق و فاتق. (اقرب الموارد). و رجوع به مزیل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ زجل. حراره ها. تصنیف ها. قول ها
لغت نامه دهخدا
مزجات در فارسی: در غیاث اللغات آمده که این واژه در آغاز مزجیه بوده که مادینه مزجی است خجاره اندک، کم ارز کم بها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجال
تصویر مجال
جولانگاه و محل و میدان و عرصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزال
تصویر مزال
جمع مزله، لغزش ها لغزشگاه ها جمع مزله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزجل
تصویر مزجل
نیزه نیزه خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجال
تصویر زجال
کبوتر باز
فرهنگ لغت هوشیار
اندک و بی اعتبار کم و پست. یا بضاعت مزجات. متاع قلیل کالای اندک. - علم اندک معرفت قلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجال
تصویر مجال
((مَ))
جولانگاه، فرصت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزجات
تصویر مزجات
((مَ))
چیز اندک و کم
فرهنگ فارسی معین
اندک، قلیل، کم، ناچیز، کم ارزش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امکان، حوصله، زمان، فرصت، وقت، جولانگاه، عرصه، میدان، توان، جا، محل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمان فرصت
فرهنگ گویش مازندرانی