با هم زراعت کردن یا قرار کشت کاری با هم گذاشتن بر طبق قرارداد معین، عقدی که در آن صاحب زمین، زمین خود را به کس دیگر واگذار می کند که در آن زراعت کند و حاصل آن را میان خود قسمت کنند
با هم زراعت کردن یا قرار کشت کاری با هم گذاشتن بر طبق قرارداد معین، عقدی که در آن صاحب زمین، زمین خود را به کس دیگر واگذار می کند که در آن زراعت کند و حاصل آن را میان خود قسمت کنند
جمع واژۀ تخروب. (قطر المحیط). سوراخها مانند خانه های زنبوران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سوراخ که در آن مگس انگبین نهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). بمعنی نخاریب به نون که تابجای نون آمده است. (از قطر المحیط). صاحب نشوءاللغه آرد: النخاریب و التخاریب، خروق کبیوت الزنابیر و الثقب التی یمج النحل العسل فیها. (نشوءاللغه ص 23) جمع واژۀ تخریب. ویران کردن ها: و تعبیۀ لشکرها و تخاریب بلادو شهرها بر آن شیوه پیش گیرند. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ تُخْروب. (قطر المحیط). سوراخها مانند خانه های زنبوران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سوراخ که در آن مگس انگبین نهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). بمعنی نخاریب به نون که تابجای نون آمده است. (از قطر المحیط). صاحب نشوءاللغه آرد: النخاریب و التخاریب، خروق کبیوت الزنابیر و الثقب التی یمج النحل العسل فیها. (نشوءاللغه ص 23) جَمعِ واژۀ تخریب. ویران کردن ها: و تعبیۀ لشکرها و تخاریب بلادو شهرها بر آن شیوه پیش گیرند. (جهانگشای جوینی)
جمع واژۀ خرّوب و خروبها. رجوع به خروب در این لغت نامه شود، وزنی بوده است. (یادداشت بخط مؤلف). وزنها معادل یک خروب: مقدار الشربه منه (من جوز الکوثل) سته خراریب. (یادداشت بخط مؤلف)
جَمعِ واژۀ خَرّوب و خروبها. رجوع به خروب در این لغت نامه شود، وزنی بوده است. (یادداشت بخط مؤلف). وزنها معادل یک خروب: مقدار الشربه منه (من جوز الکوثل) سته خراریب. (یادداشت بخط مؤلف)
علی الجمع، تازیان بیابان باش خاصه، و لا واحد له و قیل هو جمع اعراب و النسبه الیه اعرابی و هو واحده. (منتهی الارب). و رجوع به اعرابی شود. جمع واژۀ اعراب. (ناظم الاطباء). جج و لیس اعراب جمعاً لعرب. (مهذب الاسماء). اهل بادیه. بادیه نشین. و صاحب اقرب الموارد ذیل اعراب آرد: ساکنان بادیه از عرب بخصوص واحدی ندارد و گویند واحد آن اعرابی است و در شعر فصیح اعاریب آمده چون: اعاریب ذوو فخر بافک. و در صحاح آمده است: نسبت به اعراب اعرابی است، واحدی ندارد و اعراب جمع عرب نیست مانند انباط که جمع واژۀ نبط است بلکه عرب اسم جنس است - انتهی. و در تعریفات آمده است که: اعراب، جاهل از عرب. (از اقرب الموارد). و در متن اللغه آمده است: اعراب بادیه نشینان اند و مفردی ندارد و نسبت بدان اعرابی است یا هر بادیه نشینی که در طلب گیاه و جستجوی جایگاه بارانی باشد خواه عربی و خواه از موالی را اعرابی خوانند. جمع واژۀ اعراب. و رجوع به اعراب و اعرابی شود
علی الجمع، تازیان بیابان باش خاصه، و لا واحد له و قیل هو جمع اعراب و النسبه الیه اعرابی و هو واحده. (منتهی الارب). و رجوع به اعرابی شود. جَمعِ واژۀ اعراب. (ناظم الاطباء). جج و لیس اعراب جمعاً لعرب. (مهذب الاسماء). اهل بادیه. بادیه نشین. و صاحب اقرب الموارد ذیل اعراب آرد: ساکنان بادیه از عرب بخصوص واحدی ندارد و گویند واحد آن اعرابی است و در شعر فصیح اعاریب آمده چون: اعاریب ذوو فخر بافک. و در صحاح آمده است: نسبت به اعراب اعرابی است، واحدی ندارد و اعراب جمع عرب نیست مانند انباط که جَمعِ واژۀ نَبَط است بلکه عرب اسم جنس است - انتهی. و در تعریفات آمده است که: اعراب، جاهل از عرب. (از اقرب الموارد). و در متن اللغه آمده است: اعراب بادیه نشینان اند و مفردی ندارد و نسبت بدان اعرابی است یا هر بادیه نشینی که در طلب گیاه و جستجوی جایگاه بارانی باشد خواه عربی و خواه از موالی را اعرابی خوانند. جَمعِ واژۀ اعراب. و رجوع به اعراب و اعرابی شود
ج مقرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مقرب به معنی زن یا اسب و گوسپند نزدیک زاییدن رسیده. (آنندراج). و رجوع به مقرب شود، جمع واژۀ مقربه. (ناظم الاطباء). رجوع به مقربه شود
ج ِمُقرِب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ مقرب به معنی زن یا اسب و گوسپند نزدیک زاییدن رسیده. (آنندراج). و رجوع به مقرب شود، جَمعِ واژۀ مقربه. (ناظم الاطباء). رجوع به مَقْرَبَه شود
جمع مزار، مستیگاهان گور ها و مسیتنامه نوشته ای که پیرامون مسیتگاهان و گور ها فراهم آید جمع مزار: زیارتگاهها: واضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس و قناطر ومصانع و مزارات متبرک و بقاع خیر صرف کرده است، قبرها آرامگاهها، کتابی که از زیارتگاهها و قبرها بحث کند: مزارات تبریز مزارات شیراز
جمع مزار، مستیگاهان گور ها و مسیتنامه نوشته ای که پیرامون مسیتگاهان و گور ها فراهم آید جمع مزار: زیارتگاهها: واضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس و قناطر ومصانع و مزارات متبرک و بقاع خیر صرف کرده است، قبرها آرامگاهها، کتابی که از زیارتگاهها و قبرها بحث کند: مزارات تبریز مزارات شیراز
مزارعه در فارسی کشاورزی، شمیزش پیمانی است میان خاوند و کشتکار که بخشی از برداشت به خاوند داده می شود زراعت کردن، عقدی است که بموجب آن احد طرفین زمینی را برای مدت معینی بطرف دیگر میدهد که آنرا زراعت کرده و حاصل را تقسیم کنند. توضیح در عقد مزارعه حصه هر یک از مزارع وعامل باید بنحو اشاعه از قبیل ربع یا ثلث یا نصف و غیره معین گردد و اگر بنحو دیگر باشد احکام مزارعه جاری نخواهد شد
مزارعه در فارسی کشاورزی، شمیزش پیمانی است میان خاوند و کشتکار که بخشی از برداشت به خاوند داده می شود زراعت کردن، عقدی است که بموجب آن احد طرفین زمینی را برای مدت معینی بطرف دیگر میدهد که آنرا زراعت کرده و حاصل را تقسیم کنند. توضیح در عقد مزارعه حصه هر یک از مزارع وعامل باید بنحو اشاعه از قبیل ربع یا ثلث یا نصف و غیره معین گردد و اگر بنحو دیگر باشد احکام مزارعه جاری نخواهد شد
جمع مخراق، فوته های پیچیده، کار بران سر انجام دهندگان، جوانمردان، دهشمندان، نیک بالایان، گاوان جمع مخراق. سخاوتمندان اشخاص سخی جوانمردان، مردان نیکو اندام، اشخاص کاربر، آنچه کودکان با آن بازی کنند، گاوان دشتی
جمع مخراق، فوته های پیچیده، کار بران سر انجام دهندگان، جوانمردان، دهشمندان، نیک بالایان، گاوان جمع مخراق. سخاوتمندان اشخاص سخی جوانمردان، مردان نیکو اندام، اشخاص کاربر، آنچه کودکان با آن بازی کنند، گاوان دشتی