جدول جو
جدول جو

معنی مریشم - جستجوی لغت در جدول جو

مریشم
(مَ شَ)
هسته بند را گویند و آن چیزی باشد که بر جراحت بندند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
مریشم
پارچه ونواری که بر جراحت بندند خسته بند
تصویری از مریشم
تصویر مریشم
فرهنگ لغت هوشیار
مریشم
((مَ شُ))
پارچه و نواری که بر جراحت بندند، خسته بند
تصویری از مریشم
تصویر مریشم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مریم
تصویر مریم
(دخترانه)
نام مادر عیسی (ع)، گلی سفید و خوشبو و دارای عطر بادوام، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریشم
تصویر بریشم
ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، کناغ، پناغ، کج، بهرامه، سیلک، حریر، دمسق، قزّ، دمسه برای مثال گرچه یکی کرم بریشم گر است / باز یکی کرم بریشم خور است (نظامی۱ - ۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مریم
تصویر مریم
گل مریم، نوعی گل سفید و خوش بو با بوتۀ پیازدار که پیازش را می کارند،
نوزدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۹۸ آیه، کهیعص
فرهنگ فارسی عمید
(مَ شَ)
چیزی است که در نوعی از سنبل باشد عطاران او را ردقه گویندو آن زهری است که در یک ساعت بکشد و بعضی گویند میوۀ درختی است که لون او سیاه و کریه بود. خسکی گوید دانه ای است که از یمن به اطراف برند و اهل یمن و حجاز او را در عطرها و بویهای خوش بکار برند. اهل حرمین آن عطر را که میشم در او باشد بشناسند. رازی و ابن ماسه گویند میشم دانه ای است شبیه بطم، رنگ او به زردی مایل بود و خوشبوی باشد و نیز گویند آن دانه ای است به قدر فلفل و به رنگ اوست الا آنکه میشم را زودتر از فلفل توان شکست و از میان او مغزی بیرون آید سفیدرنگ و خوشبوی. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَیْ یَ شَ)
تأنیث مریش. رجوع به مریّش شود، ناقه مریشه اللحم، شتر مادۀ کم گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تیر پر نهاده. (منتهی الارب). تیر که برآن پرنهاده باشند تا چون پرنده آن را به هوا برد. (از اقرب الموارد) ، ما له أقذﱡ ولا مریش، یعنی او را نه چیزی و نه مالی و نه قومی است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به مریّش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَیْ یَ)
نعت مفعولی از مصدر ترییش. رجوع به ترییش شود، تیر پر نهاده. (منتهی الارب). تیر که بر آن پر نهند تا چون پرنده آن را به هوا برد. (از اقرب الموارد). و رجوع به مریش شود، شتر بسیارپشم و کم گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چادر منقش. (منتهی الارب). برد موشّی بصورت پر. (از اقرب الموارد) ، مرد سست پشت و صلب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هوده و هودج اصلاح یافته از دوال و مانند آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شخصی که سلطان او را ’ریشه’ و پر بدهد تا به علامت شرف و افتخار آن را بر سر نهد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ / لِ)
گل مریم، گلی است که برگ و کونه و پیاز آن چون نرگس است و برگهای آن از نرگس باریکتر و سخت تر است و گل آن سفید و بسیار معطر است. گیاهی است زینتی از تیره نرگسی ها و از دستۀ گوش خرها. اصل این گیاه را از ایران میدانند که از اینجا به دیگر نقاط دنیا برده شده است. این گیاه علفی و دارای گلهای سفید زیبائی است و عطر مطبوعی دارد. یاربویه. مسک رومی. زنبل: گل مریم پرپر و کم پر، کشت این دو قسم در زمان ناصرالدین شاه در ایران متداول گردید. (المآثر و الاّثار ص 99)
هر زن پارسا که حدیث مردان را دوست دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ یَ)
نام سورۀ نوزدهم از قرآن کریم، که مکیه است. نود و هشت آیت دارد و پس از سورۀ کهف و پیش از طه قرار دارد و با آیۀ کهیعص آغاز شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ یَ)
نام مادر عیسی مسیح علیه السلام و او دختر عمران بن ماثان و مادرش حنّه بود. بعضی نام پدر او را یواکیم نوشته اند. لقبش عذراء و بتول است. مادر عیسی (ع) دختر عمران و از نسل داود است. برطبق قرآن کریم مادر او پیش از ولادت کودک نذر کرده بود که او را در صومعه به خدمت گمارد سپس زکریا تکفل او را عهده دار شد. چون به هجده سالگی رسید روح القدس بر او ظاهر شد و مریم را به عیسی باردار ساخت. پرتستانها اعتقاد دارند که عیسی فرزند یوسف نجار است: قال یا مریم اءنّی ̍ لک هذا. (قرآن 37/3). واذ قالت الملئکه یا مریم ًان ّ اﷲ اصطفیک و طهّرک و اصطفیک علی نساء العالمین. (قرآن 42/3). قالوا یا مریم لقد جئت شیئافریّا. (قرآن 27/19). انّی ه سمّیتها مریم و انی اعیذها بک... (قرآن 36/3). و مریم ابنه عمران التی هأحصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا. (قرآن 12/66).
نبینی که عیسی مریم چه گفت
بدانگه که بگشاد راز نهفت.
فردوسی.
جبرئیل آمد روح همه تقدیسی
کردم آبستن، چون مریم بر عیسی.
منوچهری.
گل آبستن از باد مانند مریم
هزاران پسرزاده از چارمادر.
ناصرخسرو.
مریم مشتری فر است که عقل
جان برآن مشتری فر افشانده است.
خاقانی.
گفتی شب مریم است یکشبه ماهش مسیح
هست مسیحش گواه نیست بکارش قسم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 266).
چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه
که مریم عور بود و روح تنها.
خاقانی.
من نخلم و تو مریم من عازرم توعیسی
نخل از تو گشت تازه جان از تو یافت عازر.
خاقانی.
مریم دعاش گفت که چون نصرت تو دیدم
از زحمت یهود غم خیبری ندارم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 281).
به روح القدس و نفخ روح و مریم
به انجیل و حواری و مسیحا.
خاقانی.
احیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم.
سعدی.
- مریم آبستن بودن، مریم بارداربه عیسی بی شوی:
مریم آبستنی است لعل تو از بوسه باش
تا به خدائی شود عیسی تو متهم.
خاقانی.
- پسر مریم، عیسی علیه السلام:
خورشید رابر پسر مریم است جای
جای سها بود به بر نعش و دخترش.
خاقانی (دیوان چ سجادی 220).
- رشتۀ مریم. رجوع به همین ترکیب ذیل کلمه رشته شود:
تنم چون رشتۀ مریم دوتایست
دلم چون سوزن عیسی است یکتا.
خاقانی.
- روزۀ مریم، اشارۀ به روزه ای است که حضرت مریم بفرمان خداوند بگرفت:
روح به روز وصال روزۀ مریم گرفت
عید مسیح است خیز روزه گیاهی بیار.
خاقانی.
- مریم آستین،دارای آستینی چون مریم عمران پاک:
عصمهالدین شاه مریم آستین
کآستانش بر جنان خواهم گزید.
خاقانی.
- مریم بکر معانی، با معانی و مضمونهای بکر چون مریم (ع) :
مریم بکر معانی را منم روح القدس
عالم ذکر معانی را منم فرمانروا.
خاقانی.
- مریم پاک جان، که جان آلودۀ گناه ندارد. معصوم:
روح القدس آن صفا کزو دید
از مریم پاک جان ندیده ست.
خاقانی.
- مریم دوشیزه، مریم عذرا. مریم باکره:
مریم دوشیزه باغ نخل رطب بیدبن
عیسی یک روزه گل مهد طرب گلستان.
خاقانی.
- مریم عور، کنایه از شاخ درخت انگور است در ایام خزان و برگ ریزان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ یَ)
دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، در 29هزارگزی جنوب غربی قره آغاج و 52هزارگزی شمال شرقی راه شاهین دژ به میاندوآب در منطقۀ کوهستانی معتدل واقع و دارای 170 تن سکنه است. آبش از رود خانه قزل قلعه و محصولش غلات، نخود، بزرک. شغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان دامغان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سِ شُ)
دو قسم بود یکی آنچه از پوست گاو و گاومیش گیرند و دیگر آنچه از شکم ماهی برآرند و آنر بتازی غراءالسمک و اول را غراءالجلود خوانند. (آنندراج). دو نوع است یکی را از پوست گاو سازند و یکی را ازشکم ماهی برآرند و هر دو در چسبندگی معروف. (انجمن آرا). سریش که به کار کمانگران آید. (غیاث اللغات). سریش. (انجمن آرا) (شرفنامه منیری). غمجار که بر کمان چسبانند جهت کفتگی آن. (منتهی الارب) :
از آنکه مدح تو گویم درست گویم و راست
مرا بکار نیاید سریشم و کبدا.
دقیقی.
پس چون آرش و هاوان بیامد... کمان را به پنج پاره کرد هم از چوب وهم از نی و بسریشم بهم استوار کرد. (نوروزنامه).
صقلش (سقفش) از مالش سریشم و شیر
گشته آئینه وار عکس (نقش) پذیر.
نظامی.
سبویی که سوراخ باشد نخست
بموم و سریشم نگردد درست.
نظامی.
، و نیز چیزی باشد که از میده یا نشاسته پزند و بکار چسباندن مقوی آید و در عرف هند آن را لیئی گویند و این مجاز است. (آنندراج).
- سریشم ماهی، اسم فارسی غری السمک است. (تحفۀ حکیم مؤمن). غری سمک سریش ماهی گویندش. (الابنیه عن حقایق الادویه) :
به کردار سریشمهای ماهی
همی برخاست از شخسارها گل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(فَ شُ / شَ)
ابریشم. (یادداشت مؤلف) :
تا پیل چو یک فریشم پیله
اندرنشود به چشمۀ سوزن.
عسجدی
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
ابریشم. افریشم. (آنندراج). ابریسم. قز. رجوع به ابریشم شود:
بیابید از این مایه دیبای روم
که پیکر بریشم بود زرش بوم.
فردوسی.
کرم کز توت بریشم کند آن نیست عجب
چه عجب از زمی ار در دهد و گوهر بر.
فرخی.
بهمه شهر بود از آن آذین
در بریشم چو کرم پیله زمین.
عنصری.
تا می ناب ننوشی نبود راحت جان
تا نبافند بریشم خز و دیبا نشود.
منوچهری.
شده از غیرتش بریشم تن
زهرۀ زهرۀبریشم زن.
سنائی.
کرا بنده کو بار مردم کشد
گهی شم کشد گه بریشم کشد.
نظامی.
بسا مرغ را کز چمن گم کنند
قفس عاج و دام از بریشم کنند.
نظامی.
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند.
هاتف.
نقّاض، بریشم گزار. (دهار). و رجوع به ابریشم شود.
- بریشم خور، که ابریشم را بخورد. کرم خورندۀ ابریشم مانند بید و جز آن:
گرچه یکی کرم بریشم گر است
باز یکی کرم بریشم خور است.
نظامی.
- بریشم طناب، طناب از ابریشم:
زده بارگاهی بریشم طناب
ستونش زر و میخش از سیم ناب.
نظامی.
- بریشم لب، که لبی نرم چون ابریشم دارد. نازک، و آن صفتی نیکوست اسب را:
بریشم لبی بلکه لؤلؤسمی
رونده چو لؤلؤ بر ابریشمی.
نظامی.
، جگر و کوهان شتر که به درازا بریده به رشته و مانند آن پیچند. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، دو سپاه عرب و عجم. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
گلی است که برگ و گونه و پیاز آن چون نرگس است و بوی بسیار خوشی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی از حیوانات از قبیل گاو و ماهی بدست میاید، پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره میشود هر گاه آن را در آب بجوشانند حل میشود و برای چسبانیدن چوب و تخته بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشم
تصویر پریشم
ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریشم
تصویر بریشم
ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ یَ))
گیاهی است زینتی از تیره نرگسی ها. این گیاه علفی و دارای گل های سفید زیبایی است که دارای عطر مطبوعی می باشد. اصل این گیاه را از ایران می دانند، مریم عذرا مادر حضرت عیسی (ع) دختر عمران که در هجده سالگی روح القدس بر او ظاهر شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریشم
تصویر سریشم
((س شُ))
سریش، ریشه گیاهیست که آن را آرد می کنند و از خمیر آن ماده ای چسبناک به دست می آورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریشم
تصویر بریشم
((بَ شَ))
ابریشم
فرهنگ فارسی معین
ابریشم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که سریشم داشت، دلیل است که به قدر آن غم عیال خورد. اگر بیند که به سریشم چیزی چسبانید، دلیل که کارهای محکم کند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب