- مرکن
- لگن، تشت تشت جامه شویی، تغار بزرگ جای شستشوی لباس و غیره، تغار بزرگ، ظرف غذا: امروز دو مرده بیش گیرد مرکن فردا گوید تربی (رختت) از اینجا برکن، (گلستان)
معنی مرکن - جستجوی لغت در جدول جو
- مرکن ((مِ کَ))
- جای شست و شوی لباس، تغار بزرگ
- مرکن
- لاوک، تشت، تغار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فوت شدن
آرام بخش، خانه، سرپناه
شدنی
کانون، کیان، میانگاه، نافه، ونسار، وندسار
آمیخته، همکرد، دوات، رهوار
آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد، زخمی که از آن چرک آید
استوار گردیدن و صاحب وقار بودن
سردار جماعت، رئیس مجلس
غلۀ نیم رس بریان شده
جایز، روا، میسر، آسان
آرامش دهنده، آرام کننده، در پزشکی ویژگی دارویی که درد را آرام می کند
درختی با شاخه های راست، دراز، گره دار و محکم که از آن نیزه می سازند
محل سکنی، منزل، خانه، جایگاه
ثابت، برقرار، پابرجا، دارای قدرت
سرکرده، سردار، شاخص در میان انجمن
هرچه بر آن سوار شوند، حیوانی که بر آن سوار شوند
بی جان شدن، درگذشتن، بدرود زندگی گفتن
کنایه از نابود شدن، از میان رفتن
کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
کنایه از نابود شدن، از میان رفتن
کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
کسی که از فربهی گوشت های شکمش بر روی هم افتاده باشد
میان دایره، نقطۀ وسط دایره، محل اقامت شخص یا حاکم و والی، پایگاه، محل، مکان، کنایه از دنیا، جهان
مرکز ثقل: در علم فیزیک، گرانیگاه، جایگاه اصلی چیزی
مرکز ثقل: در علم فیزیک، گرانیگاه، جایگاه اصلی چیزی
ترکان، عنوانی برای زنان، بانو، بی بی، خاتون، بیگم، ارجمند
زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد، فرغن، فرکند، جوی آب، کاریز، نقب
ترکیب شده، آمیخته شده، آنچه از دو یا چند جزء ترکیب شده باشد
در علم شیمی ویژگی جسمی که از دو یا چند عنصر مختلف ترکیب شده و قابل تجزیه باشد
ویژگی جسم یا ماده ای که بیش از یک عنصر در ساختمان آن باشد
ماده ای برای نوشتن یا چاپ کردن اوراق که از دوده تهیه می شود
در علم شیمی ویژگی جسمی که از دو یا چند عنصر مختلف ترکیب شده و قابل تجزیه باشد
ویژگی جسم یا ماده ای که بیش از یک عنصر در ساختمان آن باشد
ماده ای برای نوشتن یا چاپ کردن اوراق که از دوده تهیه می شود
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد
غله نارس که بریان کنند و خورند
ستون یافته، گرانسنگ
از ریشه پارسی رسنگاه بر گردن ستور
درگذشتن، معدوم شدن، نماندن
زغال اخته از گیاهان، درخت زبان گنجشک، نیزه استوار زغال اخته
بارانخورده
گنجشک
انباره (انباره باطری)
برسخور (برس مهمیز) لگد خور بر پهلوی ستور، راه پای پای سوار