جدول جو
جدول جو

معنی مرکض - جستجوی لغت در جدول جو

مرکض
فروزینه
تصویری از مرکض
تصویر مرکض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مریض
تصویر مریض
بیمار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرکز
تصویر مرکز
کانون، کیان، میانگاه، نافه، ونسار، وندسار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
آمیخته، همکرد، دوات، رهوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
هرچه بر آن سوار شوند، حیوانی که بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکز
تصویر مرکز
میان دایره، نقطۀ وسط دایره، محل اقامت شخص یا حاکم و والی، پایگاه، محل، مکان، کنایه از دنیا، جهان
مرکز ثقل: در علم فیزیک، گرانیگاه، جایگاه اصلی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
ترکیب شده، آمیخته شده، آنچه از دو یا چند جزء ترکیب شده باشد
در علم شیمی ویژگی جسمی که از دو یا چند عنصر مختلف ترکیب شده و قابل تجزیه باشد
ویژگی جسم یا ماده ای که بیش از یک عنصر در ساختمان آن باشد
ماده ای برای نوشتن یا چاپ کردن اوراق که از دوده تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربض
تصویر مربض
آغال، کنام محلی که چهارپایان درآن بیاسایند جمع مرابض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکو
تصویر مرکو
گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
لگن، تشت تشت جامه شویی، تغار بزرگ جای شستشوی لباس و غیره، تغار بزرگ، ظرف غذا: امروز دو مرده بیش گیرد مرکن فردا گوید تربی (رختت) از اینجا برکن، (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکم
تصویر مرکم
انباره (انباره باطری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکل
تصویر مرکل
برسخور (برس مهمیز) لگد خور بر پهلوی ستور، راه پای پای سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکز
تصویر مرکز
نقطه پرگار، میانه دائره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
آنچه که بر آن سوار شوند، سواری، بارگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریض
تصویر مریض
بیمار، رنجور، نا تندرست، نالان، معلول
فرهنگ لغت هوشیار
رام شده پروریده زهنجه دیده (زهنجه ریاضت) رام شده پروریده زهنجه دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکوض
تصویر مرکوض
اسپ دوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریض
تصویر مریض
((مَ))
بیمار، ناخوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکن
تصویر مرکن
((مِ کَ))
جای شست و شوی لباس، تغار بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکز
تصویر مرکز
((مَ کَ))
میان، وسط، میان دایره، نقطه وسط دایره، جمع مراکز، محل اصلی و فراوانی چیزی، محل، مقام، پایتخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
((مُ رَ کَّ))
ترکیب شده، آمیخته شده، ماده ای سیاه رنگ که از دوده و مواد دیگر به دست می آید و از آن برای نوشتن و چاپ استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
((مَ کَ))
هر آن چه بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریض
تصویر مریض
بیمار، ناخوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکن
تصویر مرکن
لاوک، تشت، تغار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکو
تصویر مرکو
گنجشک، پرندۀ کوچک خاکی رنگ وحلال گوشت از دستۀ سبکبالان، ونج، مرگو، عصفور، بنجشک، چتوک، چکوک، چغک برای مثال تو مرکویی به شعر و من بازم / از باز کجا سبق برد مرکو (دقیقی - ۱۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرض
تصویر مرض
بیماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تازاندن دواندن، دویدن، لگد زدن، بال زدن، گریختن، تیر انداختن، پرتاباندن، جنبیدن: ستارگان دویدن تاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرض
تصویر مرض
بیماری و پراکندگی مزاج بعد صحت و سلامتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکض
تصویر رکض
((رَ))
دویدن، تاختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرض
تصویر مرض
((مَ رَ))
ناخوشی، بیماری، جمع امراض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرض
تصویر مرض
بیماری، ناخوشی
مرض قند: در پزشکی بیماری حاصل از کم شدن ترشح انسولین از لوزالمعده که منجر به افزایش قند خون و دفع آن از طریق ادرار می شود و پرخوری، پرنوشی و افزایش ادرار را در پی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکض
تصویر رکض
تاخت و تاز، حمله
فرهنگ فارسی عمید