- مروع
- کسی که دلش به ترس آمیخته، بیمناک، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده
معنی مروع - جستجوی لغت در جدول جو
- مروع
- بیمناک، ترسیده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع درع، زره ها
آغاز
بازبینی، بازنگری، رفت و آمد
بازگشت
بازیابه، بن مایه
چراگاه، چمنزار
چهارگوش
جمع زرع، کشت ها فرزندان کاشتن زراعت کردن، کشتکاری کاشت زراعت، کاشته کشت جمع زروع
زن بد کار کرچک بید انجیر از گیاهان کرچک بید انجیر
ترسیدن
آغاز گشتن، شروع شدن، ابتدا کردن
جمع صرع، تاه های ریسمان کهرمان کشتی
میل سرمه دان، محور، میله ای است که باز بر آن می نشیند و زنجیری دارد که پای باز را بر آن می بندند
رواج دهنده، ترویج کننده
راحت رساننده، خوشی دهنده
مبتلا به بیماری صرع، صرع زده
بازگشت داده شده، رجوع داده شده
جوانمردی، مردمی، مردانگی، نرم دلی
صاف شده، صافی، بی درد، دارای رواق
باران بهاری، جای اقامت در فصل بهار
آنچه باعث تهوع و استفراغ شود، قی آور
خرقه ای که پینه های چهارگوش داشته باشد، کاغذ یا چیز دیگر که بر آن خط رقاع یا خطوط دیگر نوشته شده باشد، جامۀ وصله دار و دوخته شده از قطعات مختلف
چهار گوش، چهار گوشه، در ریاضیات شکلی هندسی که دارای چهار ضلع مساوی و چهار زاویۀ قائمه باشد، چهارسو
در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر چهار مصراع بگوید که هم افقی خوانده شود و هم عمودی، برای مثال از چهرۀ، افروخته، گل را، مشکن/، افروخته، رخ مرو تو، دیگر، به چمن، گل را، دیگر، خجل مکن، ای مه من/، مشکن، به چمن، ای مه من قدر سمن، چهار زانو
در علوم ادبی در علم عروض مسمطی که هر بند آن چهار مصراع داشته باشد
در موسیقی سازی از ردۀ رباب
در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر چهار مصراع بگوید که هم افقی خوانده شود و هم عمودی،
در علوم ادبی در علم عروض مسمطی که هر بند آن چهار مصراع داشته باشد
در موسیقی سازی از ردۀ رباب
مرج ها، چمنها، چراگاهها، جمع واژۀ مرج
کرچک، دانه ای درشت و روغن دار که روغن آن به عنوان مسهل به کار می رود، گیاه این دانه که علفی یک ساله و از خانوادۀ فرفیون است، بیدانجیر
آنچه مطابق شرع باشد و شرع آن را روا و جایز بداند
آغاز کردن به کاری، کاری را آغاز کردن، ابتدا، آغاز
شروع کردن: آغاز کردن، آغازیدن
شروع کردن: آغاز کردن، آغازیدن
رفتن، گذشتن، گذر کردن، مطالعۀ اجمالی کتاب، سپری شدن
گلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، امرود، امبرود، انبرود، مل، کمّثری، لکل
چیزی که در آن جواهر نشانده باشند، جواهر نشان، گوهرنشان، در علوم ادبی ویژگی شعری که دارای آرایۀ ترصیع باشد
زرع ها، کاشتن ها، زراعت کردن ها، مزروع ها، جمع واژۀ زرع