مرمرین. منسوب به مرمر. چون مرمر. از مرمر. رجوع به مرمر شود، به رنگ مرمر. به سپیدی مرمر. سخت سپید. به رنگ سپید درخشان. - سینه مرمری، (به فک اضافه) زن یا دختری که سینه هایی به سپیدی مرمر داشته باشد. - لوبیای مرمری، قسمی لوبیای سفید درشت. لوبیای سفید. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، قسمی سنگ که چون مزور پادزهر داروفروشان فروشند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
مرمرین. منسوب به مرمر. چون مرمر. از مرمر. رجوع به مرمر شود، به رنگ مرمر. به سپیدی مرمر. سخت سپید. به رنگ سپید درخشان. - سینه مرمری، (به فک اضافه) زن یا دختری که سینه هایی به سپیدی مرمر داشته باشد. - لوبیای مرمری، قسمی لوبیای سفید درشت. لوبیای سفید. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، قسمی سنگ که چون مزور پادزهر داروفروشان فروشند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری، در6 هزارگزی جنوب شرقی ساری کنار رود تجن و در دامنۀمعتدل هوائی واقع و دارای 600 تن سکنه است. آبش از رود خانه تجن و محصولش برنج، پنبه، غلات، صیفی و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری، در6 هزارگزی جنوب شرقی ساری کنار رود تجن و در دامنۀمعتدل هوائی واقع و دارای 600 تن سکنه است. آبش از رود خانه تجن و محصولش برنج، پنبه، غلات، صیفی و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
از لغت اوستائی آرمئیتی (ارم - متی) به معنی فروتنی و بردباری و سازگاری و همین کلمه است که با ترکیب با ((سپنتا)) به معنی مقدس در اوستا ((سپنتا آرمتی)) و در فارسی سپندارمذ شده یعنی فروتنی پاک یا تواضع مقدس و آن نام دوازدهمین ماه است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 78-84)
از لغت اوستائی آرمئیتی (ارم - متی) به معنی فروتنی و بردباری و سازگاری و همین کلمه است که با ترکیب با ((سپنتا)) به معنی مقدس در اوستا ((سپنتا آرمتی)) و در فارسی سپندارمذ شده یعنی فروتنی پاک یا تواضع مقدس و آن نام دوازدهمین ماه است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 78-84)
مرمه. مصدر میمی از ترمیم. تعمیر و اصلاح هر چیز خلل یافته. (ناظم الاطباء). دریافت. دریافتن. تدارک. استدراک. به اصلاح آوردن خلل. نیکو کردن چیزی. ترمیم. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مرمه شود: ابوالقاسم بن سیمجور به مرمت آن حال و رفو آن خرق باز ایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 174). چند روز آن جایگاه توقف کرد و به مرمت حال و معالجت مجروحان مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 385). از بام تا شام بر کار ایشان مشارفت میکرد و به صدق عمل و مرمت خلل مطالبت مینمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420). یارئی ده در مرمت کشتیش گر غلام خاص و بنده گشتیش. مولوی. - مرمت پذیر، قابل تعمیر. قابل مرمت کردن. آنچه بتوان آن را ترمیم کرد. - مرمت خواه، محتاج به تعمیر و اصلاح. (ناظم الاطباء). جویای اصلاح و تعمیر. - مرمت طلب، محتاج به اصلاح و تعمیر. (ناظم الاطباء). تعمیرخواه. - مرمت ناپذیر، غیر قابل مرمت. غیرقابل اصلاح. تعمیرناپذیر
مرمه. مصدر میمی از ترمیم. تعمیر و اصلاح هر چیز خلل یافته. (ناظم الاطباء). دریافت. دریافتن. تدارک. استدراک. به اصلاح آوردن خلل. نیکو کردن چیزی. ترمیم. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مرمه شود: ابوالقاسم بن سیمجور به مرمت آن حال و رفو آن خرق باز ایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 174). چند روز آن جایگاه توقف کرد و به مرمت حال و معالجت مجروحان مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 385). از بام تا شام بر کار ایشان مشارفت میکرد و به صدق عمل و مرمت خلل مطالبت مینمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420). یارئی ده در مرمت کشتیش گر غلام خاص و بنده گشتیش. مولوی. - مرمت پذیر، قابل تعمیر. قابل مرمت کردن. آنچه بتوان آن را ترمیم کرد. - مرمت خواه، محتاج به تعمیر و اصلاح. (ناظم الاطباء). جویای اصلاح و تعمیر. - مرمت طلب، محتاج به اصلاح و تعمیر. (ناظم الاطباء). تعمیرخواه. - مرمت ناپذیر، غیر قابل مرمت. غیرقابل اصلاح. تعمیرناپذیر
نگهبان. طلایه. دیده بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلیعه. (متن اللغه) ، انداخته شده. (ناظم الاطباء). نعت است از ارتماء. رجوع به ارتماء شود
نگهبان. طلایه. دیده بان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلیعه. (متن اللغه) ، انداخته شده. (ناظم الاطباء). نعت است از ارتماء. رجوع به ارتماء شود