جدول جو
جدول جو

معنی مرقعه - جستجوی لغت در جدول جو

مرقعه(مُ رَقْ قَ عَ)
مؤنث مرقّع. ج، مرقعات: شاه سپاه عجم گرد کرد... خود تنها برفت و به مرقعه اندر شد به صورت درویشی و یک سال به روم اندر همی گشت. (ترجمه طبری بلعمی) ، پوشش پیشوایان صوفیه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مرقعه
یک مرقع جمع مرقعات. توضیح خرقه صوفیان علامت اشتهار آن بخرقه این است که پاره های مختلف و گاهی رنگارنگ بهم آورده و از آنهاخرقه می ساخته اند و جامه ای سخت بتکلف بوده است وآنرا بدین مناسبت مرقعه نیز می گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرقبه
تصویر مرقبه
جای دیدبان در بلندی، مرقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرضعه
تصویر مرضعه
زن شیرده، شیر دهنده، زن یا حیوان ماده که شیر می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرعه
تصویر مقرعه
تازیانه، تسمۀ چرمی با دستۀ چوبی که هنگام اسب تاختن به دست می گیرند یا با آن کسی را کتک می زنند، شلاق
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَسْ سِ عَ)
اسم فاعل مؤنث از مصدر ترسیع است در تمام معانی کلمه. دردمند نیام چشم. (منتهی الارب). شخصی که گوشۀ چشم او تباه گشته باشد. (از اقرب الموارد). مرسع. (آنندراج). و رجوع به مرسع شود، عین مرسعه، چشم برچسفیده نیام. (منتهی الارب). چشمی که گوشۀ آن تباه گشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به ترسیع در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ لَ)
تأنیث مرقل که نعت فاعلی است از ارقال. رجوع به مرقل و ارقال شود، ناقه مرقله، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). مرقل. مرقال. ج، مرقلات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ عَ)
آوازهای بازی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فراخی. (منتهی الارب). سعت. (اقرب الموارد) ، مرغزار. (منتهی الارب). روضه. (اقرب الموارد) ، پاره ای از صید و طعام و شراب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدنگاه از جهت خصومت و مانند آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ عَ)
آنچه از آن کودک شیر میخورد. ج، مراضع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ عَ)
زنی که پستان خود رادر دهان کودک گذاشته باشد. (از اقرب الموارد). زنی شیردهنده. (دهار). ج، مرضعات، مراضع. (اقرب الموارد). زنی که کودک غیر خود را شیر دهد. (منتهی الارب). زن شیردهنده اطفال را یعنی دایه. (غیاث) (آنندراج). دایگان. دایه. زنی که به طفلی جز کودک خود شیر دهد و بعلت رضاع بمنزلۀ مادر نسبی طفل باشد و نکاح میان آنها جایز نیست. مادر رضاعی بسبب آنکه در دفعات یا ایام معین و شروط معینی طفل را شیر داده است. (از فرهنگ علوم عقلی به از شرح لمعه ج 2 ص 66). ام رضاعی. و رجوع به ام رضاعی و رضاع شود: یوم ترونها تذهل کل مرضعه عما أرضعت... (قرآن 2/22). و مرضعۀ مشفق و قابلۀ حاذق آورده بود. (سندبادنامه ص 151)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَصْ صَ عَ)
تأنیث مرصع که نعت مفعولی است از مصدر ترصیع. رجوع به مرصع و ترصیع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قَقَ)
تأنیث مرقق. و رجوع به مرقق و ترقیق شود، اشکنه ای که به روغن نرم شده باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قِ قَ)
تأنیث مرقق که نعت فاعلی است از ترقیق. رجوع به مرقق و ترقیق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ)
در هم خمانیدن انگشتان و بانگ آوردن از وی. (منتهی الارب). انگشت شکستن
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ صَ)
آن جای که برقصند: مرقصۀ صوفیه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قَ شَ)
تأنیث مرقش. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرقش و ترقیش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
دهی است از دهستان چایپار بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی، در2هزارگزی جنوب غربی قره ضیاءالدین و یکهزارگزی غرب راه قره ضیاءالدین به خوی با117 تن سکنه. آب آن از رود خانه آق چای، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آن جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ بَ)
مرقب. جای دیده بان بر بلندی. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). ج، مراقب. و رجوع به مرقب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
مرقات. نردبان. زینه. (منتهی الارب). سلم. پایه. نردبان از خشت و یا از سنگ. (دهار). ج، مراقی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به مرقات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
حصاری است در سواحل حمص به شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ عَ)
شرم انسان. (منتهی الارب). کون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
بشتاب گریختن از سختی، کوشش کردن شتران در چریدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تتبع و جستجو کردن طعام مردم را، ناسزا گفتن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سخت دویدن، پیچیدن گردن کسی را، در هم خمانیدن انگشتان را تا بانگ برآورد از وی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تیز دادن. (منتهی الارب). در اقرب الموارد این معنی برای مصدر فرقاع آمده است. رجوع به فرقاع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ عَ)
جمع واژۀ رقیع
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برقع پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی پوش بر روی فروگذاشتن. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
تازیانه، کوبه: در خنیا به همگی ابزار هایی که کوبیده می شوند چون کوس و تبیره و دهل گفته می شود. تازیانه، کوبه، جمع مقارع، لفظی است عام برای کلیه آلات موسیقی ضربی رزمی مانند کوس دمامه دهل و نقاره (حسینعلی ملاح مجله موسیقی (جدید) شماره 99 ص 61) : (مقرعه زن گشت رعد مقرعه او درخش غاشیه کش گشت باد غاشیه اودیم) (منوچهری. د. چا.: 2: ص 59)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقاه
تصویر مرقاه
مرقات در فارسی: پایه نردبان پله نردبان پلکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقبه
تصویر مرقبه
جای دیده بان بر بلندی جایی که دیده بانی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقعی
تصویر مرقعی
مرقع پوش صوفی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مرضع جمع مرضعات. توضیح مرضعه در وقتی استعمال میشود که زن پستان در دهان کودک گذارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مربعه
تصویر مربعه
مربعه در فارسی مونث مربع بنگرید به مربع مونث مربع: جمع مربعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصعه
تصویر مرصعه
مرصعه در فارسی مونث مرصع: گوهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرقعه
تصویر قرقعه
لاک پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرعه
تصویر مقرعه
((مِ رَ عِ))
تازیانه، کوبه، لفظی است عام برای کلیه آلات موسیقی ضربی رزمی مانند، کوس، دمامه، دهل و نقاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرقبه
تصویر مرقبه
((مَ قَ بِ یا بَ))
جای دیده بان بربلندی
فرهنگ فارسی معین