شوربا، و مرقه اخص است از آن. (منتهی الارب). خوردی. (دهار) ، آب که از گوشت خارج گردد. (از اقرب الموارد). سس. آب که در غذاهای گوشت دار کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرقه شود، شوربا، و پیش اطبا نخود آب و آبگوشت باشد از هر گوشتی که باشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، شیرینه که در کشت و پالیز افتد. (منتهی الارب). آفتی است کشت را. (از اقرب الموارد)
شوربا، و مرقه اخص است از آن. (منتهی الارب). خوردی. (دهار) ، آب که از گوشت خارج گردد. (از اقرب الموارد). سس. آب که در غذاهای گوشت دار کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مرقه شود، شوربا، و پیش اطبا نخود آب و آبگوشت باشد از هر گوشتی که باشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، شیرینه که در کشت و پالیز افتد. (منتهی الارب). آفتی است کشت را. (از اقرب الموارد)
دهی است از دهستان برزوک بخش قمصر شهرستان کاشان، در 36هزارگزی شمال غربی قمصر و در منطقۀ کوهستانی سردسیر، با 1400 تن سکنه، آبش از چشمه سار و 5 رشته قنات و محصولش میوه جات، غلات، عسل، بادام و شغل مردمش زراعت، گله داری، مکاری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان برزوک بخش قمصر شهرستان کاشان، در 36هزارگزی شمال غربی قمصر و در منطقۀ کوهستانی سردسیر، با 1400 تن سکنه، آبش از چشمه سار و 5 رشته قنات و محصولش میوه جات، غلات، عسل، بادام و شغل مردمش زراعت، گله داری، مکاری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
سرود کنیزکان و فرومایگان. (از اقرب الموارد). سرود گدایان. (السامی). در عبارت ذیل این کلمه آمده اما معنی آن روشن نیست: عجوزه به قرینه بدانست. و به سر کوچه دوید و بطریق اماره گفت از فلان خانه فریاد و نالۀ مرق معلق شنیدم. (از العراضه فی الحکایه السلجوقیه از محمد بن نظام حسینی یزدی ص 86) ، پوست بوی گرفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند انتن من المرق. (اقرب الموارد) ، گوشتی که در پوست باز کرده مانده باشد. (منتهی الارب) ، خار خوشۀ غلۀ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پشم حلاجی شده، پشم گوسفندان لاغر و بیمار. (از اقرب الموارد) ، گویند اصابه ذلک فی مرقک، یعنی این مصیبت بدو رسید ازجرم تو یا بسبب تو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، امراق (منتهی الارب) ، مروق. (اقرب الموارد)
سرود کنیزکان و فرومایگان. (از اقرب الموارد). سرود گدایان. (السامی). در عبارت ذیل این کلمه آمده اما معنی آن روشن نیست: عجوزه به قرینه بدانست. و به سر کوچه دوید و بطریق اماره گفت از فلان خانه فریاد و نالۀ مرق معلق شنیدم. (از العراضه فی الحکایه السلجوقیه از محمد بن نظام حسینی یزدی ص 86) ، پوست بوی گرفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند انتن من المرق. (اقرب الموارد) ، گوشتی که در پوست باز کرده مانده باشد. (منتهی الارب) ، خار خوشۀ غلۀ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پشم حلاجی شده، پشم گوسفندان لاغر و بیمار. (از اقرب الموارد) ، گویند اصابه ذلک فی مرقک، یعنی این مصیبت بدو رسید ازجرم تو یا بسبب تو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، اَمراق (منتهی الارب) ، مُروق. (اقرب الموارد)
فراوان کردن مرق و شوربای دیگ را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). خوردنی بسیار در دیگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر کندن پشم پوست را، و یا دفن کردن آن را تا پشم و موی آن بریزد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پشم از پوست که در پیرایه برده باشند بر کندن. (تاج المصادر بیهقی) ، با شتاب کسی را با نیزه زدن، فضله انداختن پرنده. (اقرب الموارد). و رجوع به مروق شود
فراوان کردن مرق و شوربای دیگ را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). خوردنی بسیار در دیگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر کندن پشم پوست را، و یا دفن کردن آن را تا پشم و موی آن بریزد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پشم از پوست که در پیرایه برده باشند بر کندن. (تاج المصادر بیهقی) ، با شتاب کسی را با نیزه زدن، فضله انداختن پرنده. (اقرب الموارد). و رجوع به مروق شود
برافتادن بار خرمابن از بسیاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتادن بار خرمابن پس از اینکه بزرگ شده باشد. (از لسان) ، گنده و تباه وآب شدن تخم مرغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
برافتادن بار خرمابن از بسیاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتادن بار خرمابن پس از اینکه بزرگ شده باشد. (از لسان) ، گنده و تباه وآب شدن تخم مرغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نخود آب، آبخوری، شیرینه، گوهر گوهر هر چیز، شوربا نیزه زدن باشتاب، شوربا کردن، موی پیراستن: از پوست، بو گرفته گرگان پشم ریخته آش شوربا، آب خورش، جوهر هر چیز، آفتی که در کشت زار بهم رسد شیرینه. نیزه زدن، کندن پشم از پوست، پشم و پوست بوی گرفته جمع امراق
نخود آب، آبخوری، شیرینه، گوهر گوهر هر چیز، شوربا نیزه زدن باشتاب، شوربا کردن، موی پیراستن: از پوست، بو گرفته گرگان پشم ریخته آش شوربا، آب خورش، جوهر هر چیز، آفتی که در کشت زار بهم رسد شیرینه. نیزه زدن، کندن پشم از پوست، پشم و پوست بوی گرفته جمع امراق
موی برافتادن و برون آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منه المثل: رویدالغز و یتمرق، ای امهل الغزو حتی یخرج الولد. واصله ان امراءه کانت تغزو فحبلت فذکر لها الغزو فقالت ذلک فذهب مثلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برکنده شدن موی، به مریق رنگ گرفتن جامه، پراکنده شدن وریختن موی از بیماری و جز آن. (از اقرب الموارد)
موی برافتادن و برون آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منه المثل: رویدالغز و یتمرق، ای امهل الغزو حتی یخرج الولد. واصله ان امراءه کانت تغزو فحبلت فذکر لها الغزو فقالت ذلک فذهب مثلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برکنده شدن موی، به مریق رنگ گرفتن جامه، پراکنده شدن وریختن موی از بیماری و جز آن. (از اقرب الموارد)
کلک خامه رقم شده نگاشته: خرس گفت: شنیدم که وقتی ماری ارقم بالوان و اشکال مرقم در پایان کوهی خفته بود... آلتی که با آن نویسند یا نقشی رقم کنند، قلم جمع مراقم
کلک خامه رقم شده نگاشته: خرس گفت: شنیدم که وقتی ماری ارقم بالوان و اشکال مرقم در پایان کوهی خفته بود... آلتی که با آن نویسند یا نقشی رقم کنند، قلم جمع مراقم
یک مرقع جمع مرقعات. توضیح خرقه صوفیان علامت اشتهار آن بخرقه این است که پاره های مختلف و گاهی رنگارنگ بهم آورده و از آنهاخرقه می ساخته اند و جامه ای سخت بتکلف بوده است وآنرا بدین مناسبت مرقعه نیز می گفته اند
یک مرقع جمع مرقعات. توضیح خرقه صوفیان علامت اشتهار آن بخرقه این است که پاره های مختلف و گاهی رنگارنگ بهم آورده و از آنهاخرقه می ساخته اند و جامه ای سخت بتکلف بوده است وآنرا بدین مناسبت مرقعه نیز می گفته اند