مرقع پوشنده. پوشندۀ مرقع. آن که مرقع به تن کند: گرسگی خود بود مرقعپوش سگ دلی را کجا کند فرموش ؟ نظامی. گر وصل منت باید ای پیرمرقعپوش هم خرقه بسوزانی هم قبله بگردانی. عطار. ، کنایه از فقیر. (آنندراج) ، کنایه از درویش
درویش. صوفی. آنکه خرقه پوشد: خرقه پوشی در کاروان حجاز همراه ما بود. (گلستان). ای زاهد خرقه پوش تا کی با عاشق خسته دل کنی جنگ ؟ سعدی (طیبات). در میان صومعه سالوس پرمعنی منم خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم. سعدی (بدایع). چه جای صحبت نامحرمست مجلس انس سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد. حافظ. ، ژنده پوش. آنکه پارچه هاو لته ها بهم دوزد و پوشد