جدول جو
جدول جو

معنی مرعش - جستجوی لغت در جدول جو

مرعش
نوعی کبوتر سفید با توانایی پرواز تا مسافت های دور، که در قدیم از آن برای ارسال نامه استفاده می شد
تصویری از مرعش
تصویر مرعش
فرهنگ فارسی عمید
مرعش
(مَ عَ / مُ عَ)
نوعی از کبوتر سفید دورپرواز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کبوتر بچه که دورپر شود. (دهار). نوعی از کبوتر که در هوا معلق میزند و حلقه میشود و بعضی نوشته اند که این نوع کبوتر اکثر نامه بر باشد. (غیاث) :
شعرم به همه جهان رسیده ست
مانند کبوتران مرعش.
انوری.
، نوعی کبوتر که بسبب بزرگی جثه هنگام راه رفتن می لرزد و مرتعش می گردد
لغت نامه دهخدا
مرعش
(مَ عَ)
شهری است به شام، نزدیک انطاکیه. (منتهی الارب). شهرکی است خرم (به شام) و آبادان و خرد و با کشت بسیار و آبهای روان. (حدود العالم). یاقوت گوید شهری است در سرحد میان شام و روم آن را دو باره و خندق، و در میانه بارۀ دیگری است معروف به بارۀ مروانی بنا کردۀ مروان حمار و ربضی دارد معروف به هارونیه. (معجم البلدان). امروز این شهر در ترکیه و حدود شمال سوریه واقع است و سی هزار تن سکنه دارد. و بر کنار دریاچه ای است در شمال غربی شهر منبج. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرعا
تصویر مرعا
گیاه و سبزه، چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراش
تصویر مراش
قی، استفراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
آنچه در نظر گرفته شود و مراعات شود، مراعات شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتعش
تصویر مرتعش
لرزان، لرزنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ)
نعت مفعولی از مصدر ارعاد. رجوع به ارعاد شود، کثیب مرعد، تل ریگ ریزان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عَ)
دیک مرعث، خروس دارای رعثه و ریش، صبی مرعث، کودک قرط وگوشواره دار. (از اقرب الموارد) (از ناظم االاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عَ)
نام شاعری. (منتهی الارب). لقب بشار بن برد فارسی شعوبی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
نعت فاعلی از ارعاد. رجوع به ارعاد شود، ابر غرنده. (ناظم الاطباء) ، ترساننده و یا وعده بدکننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
نعت فاعلی از ارعاب به معنی ترسانیدن. ترساننده. مخوف. بیم کننده. مفزع
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
ناکس و فرومایه که از مزبله ها دانه وطعام برمیچیند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
نعت فاعلی از ارعاف. رجوع به ارعاف شود. رعاف آور. (یادداشت مرحوم دهخدا). که موجب خون دماغ شدن گردد
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عَ)
گزین مال. (منتهی الارب). خیار و نیکو از مال. (از اقرب الموارد). بهترین ستور و دیگر مایملک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
تیغ بران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ عَ / مُ عَ)
مرغی است شبیه تذرو. (منتهی الارب). مرغی است مانند دراج. (مهذب الاسماء). پرنده ای است کوچک که جز در باران ظاهر نگردد و آن شبیه به دراج است. (از اقرب الموارد). ج، مرع و مرعان. (اقرب الموارد) و مرع و مرعان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
پیه. (منتهی الارب). پیه و چربی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عی ی)
نعت مفعولی از رعی و رعایه. رجوع به رعی و رعایه شود. رعایه کرده شده. ملحوظ. آنچه رعایت کرده شود. (از اقرب الموارد). نگاهبانی شده و چشم داشته شده: چون مقرر گشت که مصالح دین بی شکوه پادشاهان دیندار نامرعی است... فرضیت طاعت ملوک که فواید دین و دنیا بدان بازبسته است هم شناخته شود و روشن گردد. (کلیله و دمنه).
- مرعی داشتن، نگاه داشتن. حفظ کردن. ملاحظه کردن. پاس داشتن.
، چرانیده شده. آنچه چریده شود. (از اقرب الموارد) ، چراکننده. لیس المرعی کالراعی، چراکننده مانند چرنده نیست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ عِزز / مَ عِزز / مَ عَ / مِ عِ)
مویهای ریزۀ بن پشم گوسپند و بز. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پشم نرم با تارهای دراز. (داود ضریر انطاکی). پشم بز. (تفلیسی). پت، و آن پشم ریز موی بز است. کرک که از زیر موی بز گیرند. پشم دقیق و نرم بز. پشم بن موی. بز پشم. بز وشم. مقابل بز موی که شعر است. (یادداشت مرحوم دهخدا). تفتیک. مرعزاء. مرعزی. جامه هایی که از آن ساخته می شود نرمتر و کم حرارت تر از پشم است و مناسب طبع انسان است و برای جمیع اصناف مردم مناسب است و بدنهای بسیار نرم را راحت میدارد و کلیه را گرم داشته و کمر را تقویت دهد. (از ابن البیطار ذیل مرعزی) : و رأیت علیه فرجیه مرعز فأعجبتنی. (رحلۀ ابن بطوطه). و علیه فرجیه مصریه من المرعز. (رحلۀ ابن بطوطه). و خمسمائه ثوب من المرعز مائه منهاسود و مائه بیض و مائه حمر و مائه خضر و مائه زرق. (رحلۀ ابن بطوطه). و رجوع به مرعزاء و مرعزی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عِ)
نعت فاعلی از مصدر ترعیب. رجوع به ترعیب شود، ترساننده. مخوف. آنکه کسی را بترساند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
سید ظهیرالدین بن سید کمال الدین بن سید قوام الدین مؤلف تاریخ طبرستان و از سادات مازندران. رجوع به ظهیرالدین مرعشی در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ شی ی / ی)
منسوب به مرعش. رجوع به مرعش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مروش
تصویر مروش
جمع مرش، خراش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغش
تصویر مرغش
بنگرید به مرقشیشسا مرقشیشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعز
تصویر مرعز
پارسی تازی گشته مرغز کرک بز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعس
تصویر مرعس
آلخالخور آشغالخور کبوتر لغ: گونه ای کبوتر فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعه
تصویر مرعه
پیه، آبچلیک مردابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
آنچه در نظر گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از مرتشی بنگرید به مرتشی مرتشی: داده ای دل در پی او جان دیده برویش زلف پریشان داده پی نان لذت ایمان قاضی بی دین مفتی مرتش. (نصیرای بدخشانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتعش
تصویر مرتعش
لرزان، رعشه دار، لرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتعش
تصویر مرتعش
((مُ تَ عِ))
لرزان، لرزنده، دارای ارتعاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
((مَ عا))
چراگاه، جمع مراعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرعی
تصویر مرعی
((مَ یّ))
مراعات شده، ملاحظه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتعش
تصویر مرتعش
لرزان
فرهنگ واژه فارسی سره