جدول جو
جدول جو

معنی مرعان - جستجوی لغت در جدول جو

مرعان
(مِ)
جمع واژۀ مرعه یا مرعه. (اقرب الموارد). مرعان. (منتهی الارب). رجوع به مرعه شود
لغت نامه دهخدا
مرعان
(مُ)
جمع واژۀ مرعه یا مرعه. (منتهی الارب). مرعان. (اقرب الموارد). رجوع به مرعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مروان
تصویر مروان
(پسرانه)
نام مؤسس آل مروان و وزیر و مشاور عثمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرحان
تصویر مرحان
(دخترانه)
شادمانی و فرح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرجان
تصویر مرجان
(دخترانه)
گیاهی دریایی، معرب از سریانی، جانور بی مهره کوچک دریایی، بقایای قرمز رنگ رسوب یافته از همین جانور که در جواهرسازی کاربرد دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرجان
تصویر مرجان
جانور بی مهرۀ دریایی که مانند گیاه به زمین چسبیده است، بقایای قرمز رنگ این جانور که در جواهرسازی به کار می رود، سنگ شجری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذعان
تصویر مذعان
آنکه زود رام شود، مطیع، رام
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جنبیدن از خشم. (تاج المصادر بیهقی). جنبیدن و لرزیدن سر بینی کسی از خشم یا چیز دیگر. (منتهی الارب). رمعان انف، جنبیدن بینی از خشم و تکبر. (از اقرب الموارد) ، اشاره کردن به دست. (منتهی الارب). اشارت کردن به دو دست. (از اقرب الموارد) ، افشاندن سر را. (از منتهی الارب). حرکت دادن سر را ازاضطراب. (از اقرب الموارد) ، زادن زن کودک را. (از منتهی الارب). رمعت المراءه بالصبی، زایید زن کودک را. (از اقرب الموارد) ، روان شدن اشک از چشم. (از منتهی الارب). اشک از چشمان کسی جاری شدن: رمعت عینه بالبکاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ افرع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نام معمار خسروپرویز. (ولف) :
چو بشنید خسرو که فرعان گریخت
به گوینده بر خشم فرعان بریخت.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 بیت 2762)
ابن اعرف. یکی از بنی مره، شاعر و دزد. (منتهی الارب)
ابن اعرف. یکی از بنی نزال است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کراع، بمعنی پشتۀ دراز و بیرون آمده از زمین سنگلاخ سوخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
گاهی خبر محض واقع شود و گاهی خبری که متضمن معنی تعجب بود و منه قولهم: لسرعان ما صنعت کذا، ای ما اسرع . (از ناظم الاطباء). اسم فعل است مبنی بر فتح. گاه خبر محض بود و گاه خبری که در آن معنی تعجب باشد. (از اقرب الموارد). سرعان ذا خروجاً، چه زود است بیرون آمدن این. (مهذب الاسماء). سرعان ذا خروجاً، ای سرع ذا خروجاً، فتحۀ سرع را به نون سرعان دادندپس مبنی بر فتح شد و سرعان گاهی خبر محض واقع شود وگاهی خبر متضمن معنی تعجب، چنانکه گویند: لسرعان ما صنعت کذا، ای ما اسرع . (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / سَ)
زه کمان، پی هر دو جانب استخوان پشت است بر شکل موی مجتمع پس آن را از گوشت پاک کنند و از آن زه کمانهای غربیّه سازند، یکی آن سرعانه، زه قوی و محکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زه که از گوشت پشت سازند، پی که فراهم می آرد اطراف پرها را. (منتهی الارب) ، موی فراهم آمده در گردن اسب یا پاشنه، اوایل اسبان که سبقت گرفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- سرعان الناس، اوایل مردمان. (منتهی الارب).
- ، سبقت و پیشی گیرندگان در کاری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
دو مرد کشتی گیر. دو حریف. یقال: هما صرعان، ای حریفان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دو گلۀ شتر که یکی از آنها می آید و دیگری میرود. (منتهی الارب) ، بامداد و شبانگاه. (مهذب الاسماء). یعنی از بامداد تا زوال یک صرع است و از زوال تا غروب صرع دیگر. (منتهی الارب) ، روز و شب. (منتهی الارب) ، دو حال و دو وضع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
جمع واژۀ ذراع
لغت نامه دهخدا
(مَرْ کَ)
دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل، در 48هزارگزی جنوب غربی گرمی و 26 هزارگزی راه گرمی به اردبیل در منطقۀ کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 257 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری است، در 2 محل به فاصله 2 کیلومتر به نام مروان بالا و پائین مشهور است و سکنۀ مروان بالا 143 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
آل مروان، سلسله ای از خلفای اموی که اولین آنها مروان بن حکم بوده است. رجوع به آل مروان در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
ابن سعید بن عباد بن حبیب بن مهلب بن ابی صفرۀ مهلبی شاعر و از اهالی بصره بود و از یاران خلیل بن احمد بود. او را در علم نحو دستی توانا بوده است و در حدود سال 190 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 95). و رجوع به معجم الادباء ج 7 ص 159 شود
معاویه القاری یکی از مشایخ صوفیه و معاصر با احمد بن ابی الجواری بوده است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
از قراء فارس است. ابن بلخی نویسد: کاس و فرعان از اعمال پرگ و تارم است. (از فارسنامه ص 130)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
تثنیۀ مرو، و مراد از آن مرو شاهجان و مروالروذ است. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). و رجوع به مرو شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
جمع واژۀ ذرع
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رعنا گردانیدن. (نسخه ای از کنزاللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مذعان
تصویر مذعان
منقاد مطیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرعاه
تصویر مرعاه
مرغزار چراگاه راغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجان
تصویر مرجان
نوعی گیاه دریایی که سرخرنگ و قیمتی می باشد مانند یاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحان
تصویر مرحان
شادمانی، تباهی چشم نموری چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردان
تصویر مردان
پهلوانان، دلیران و شجاعان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرعان
تصویر کرعان
خار پوست دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرعان
تصویر قرعان
جمع قرعا، زنان کل زنان بی مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرعان
تصویر سرعان
شتابان شتاب، زه زه کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرعان
تصویر ذرعان
جمع ذرع، گوساله های ارام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعان
تصویر ارعان
رعنا گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ))
نوعی از جانوران دریایی شبیه به گیاه که مانند گیاه به زمین نمی چسبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذعان
تصویر مذعان
((مِ))
منقاد، مطیع
فرهنگ فارسی معین