جدول جو
جدول جو

معنی مرطومه - جستجوی لغت در جدول جو

مرطومه(مَ مَ)
تأنیث مرطوم، نعت مفعولی از رطم. رجوع به رطم و مرطون شود: امراءه مرطومه، زن متهم به بدی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناقه مرطومه، ماده شتر بازداشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراوده
تصویر مراوده
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطوبه
تصویر مخطوبه
ویژگی زنی که از او خواستگاری شده، خواستگاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرثومه
تصویر جرثومه
اصل و ریشۀ هر چیز بد، ریشۀ درخت، میکروب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقومه
تصویر مرقومه
نوشته، نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
زن مرحوم، مرده، درگذشته، آمرزیده شده، مورد مهربانی قرارگرفته
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ)
مؤنث مرسوم. رجوع به مرسوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رطم. رجوع به رطم شود، درگل افکنده شده. (آنندراج) ، محبوس شده و در زندان افتاده. (ناظم الاطباء) ، بعیر مرطوم، شتر بازداشته شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مفطوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مفطوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مرحومه. رجوع به مرحومه و مرحوم شود.
- امت مرحومه، مسلمانان. مسلمین. ملت اسلام.
، مغفوره. رجوع به مرحوم شود، زن فوت شده و مرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث مرحوم. رجوع به مرحوم و نیز رجوع به مرحومه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مؤنث مرهوم. به باران نرم رسیده. روضه مرهومه، مرغزار باران رسیده. (از منتهی الارب). و رجوع به مرهوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث مرجوم. رجوع به مرجوم در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
تأنیث مرطوب. ج، مرطوبات. رجوع به مرطوب شود
لغت نامه دهخدا
مرطولس. درختی است همانند انار جز آنکه برگش به باریکی موی باشد پیچیده شونده و با رطوبتی که طعم عسل دهد و با بوی تیز و تلخ. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ص 301)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مرقومه. تأنیث مرقوم. رجوع به مرقوم و رقم شود، خطدار. (منتهی الارب) ، نامه. رقیمه. رقعه. نوشته. مراسله. ج، مرقومات، زمین کم نبات، دابه مرقومه، ستور که بر پایهای او خطوط داغ باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محکومه
تصویر محکومه
مونث محکوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختومه
تصویر مختومه
مختومه در فارسی مونث مختوم بنگرید به مختوم مونث مختوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتومه
تصویر محتومه
مونث محتوم جمع محتومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزومه
تصویر مجزومه
مونث مجزوم جمع مجزومات
فرهنگ لغت هوشیار
مرحومه در فارسی مونث مرحوم: آمرزیده نیکیاد درگذشته مونث مرحوم امت مرحومه (مسلمانان) جمع مرحومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجومه
تصویر مرجومه
مونث مرجوم جمع مرجومات
فرهنگ لغت هوشیار
مرطوبه در فارسی مونث مرطوب: تر نمناک ژفیده مونث مرطوب جمع مرطوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکومه
تصویر سرکومه
یونانی تازی گشته آماس جهاب (جهاب لمف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرطوشه
تصویر خرطوشه
دانه فشنگ یک فشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنومه
تصویر ترنومه
آواز نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرثومه
تصویر جرثومه
واحد جرثوم یک بنداد یک جوانه واحد جرثوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقومه
تصویر مرقومه
مونث مرقوم جمع مرقومات، نامه مراسله رقیمه جمع مرقومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرومه
تصویر محرومه
مونث محروم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقومه
تصویر مرقومه
((مَ مَ یا مِ))
نوشته، نامه. نک مرقوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
((مَ مِ یا مَ))
مؤنث مرحوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربوطه
تصویر مربوطه
وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
زنده یاد، شادروان
فرهنگ واژه فارسی سره
خط، دست خط، عریضه، کاغذ، مراسله، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحریف مجمعه سینی بزرگ مسی
فرهنگ گویش مازندرانی