جدول جو
جدول جو

معنی مرصون - جستجوی لغت در جدول جو

مرصون(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رصن. رجوع به رصن شود، ساعد مرصون، بازوی سوزن زدۀ نیل بر آن پاشیده. (منتهی الارب). بازویی که با ’مرصن’ آن را داغ کرده باشند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مرصن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجون
تصویر مرجون
(دخترانه)
گل میشه بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مصون
تصویر مصون
حفظ شده، نگه داری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
گروداده شده، گرورفته، کنایه از کسی که دیگری بر او به واسطۀ کاری نیک حقی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصون
تصویر متصون
نگه دارندۀ نفس خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصون
تصویر محصون
محفوظ و استوار، در امان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرصود
تصویر مرصود
ویژگی ستاره ای که وضع آن در رصد خانه معلوم شده، رصد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرصوص
تصویر مرصوص
استوار، محکم، متأکّد، حصین، مدغم، ستوار، مستحکم، بادوام، درواخ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رصد. رجوع به رصد شود. چشم داشته شده، از رصدمعلوم کرده شده. (ناظم الاطباء) ، أرض مرصود، نعت است از رصد، و رصد به معنی یک بار رسیدن باران است زمین را. (منتهی الارب). رجوع به مرصده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رصف. رجوع به رصف شود، سنگهای بر روی هم برنهاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به معنی مرصّع. (غیاث) (آنندراج). ولی در عربی فعل رصع (مجرد) بدین معنی نیامده است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رص ّ. رجوع به رص شود. استوار کرده شده. (غیاث) (آنندراج). استوار. محکم. متصل. منضم. پیوسته: اساس آن خصوصیت بغایت محکم و مرصوص (جامعالتواریخ رشیدی) ، بنیادی استوار. (منتهی الارب). بنای به ارزیز برآورده شده. (غیاث) (آنندراج). مطلی به رصاص: ان اﷲ یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص. (قرآن 4/61)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَوْ وِ)
نگاهدارندۀ نفس خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آگاه از خود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تصون شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ فا)
دهی است از دهستان قافازان بخش ضیاآباد شهرستان قزوین. در 35هزارگزی راه عمومی در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 368 تن سکنه است. آبش از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رسن. بسته به رسن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 14هزارگزی جنوب شرقی شیراز و یک هزارگزی راه شیراز به خرچول، با 109 تن سکنه. آب آن از قنات، محصولش غلات، و صیفی، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رهن. رجوع به رهن شود. گروکرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گروی. (منتهی الارب). گروگان. گرو نهاده. رهین. مرتهن.
- مرهون شدن، رهین شدن:
دل به هوی چون دهی که چون تو بدو
بیشتر از صدهزار مرهون شد.
ناصرخسرو.
دل به گروگان این جهان ندهم
گرچه دل تو به دهر مرهون شد.
ناصرخسرو.
- مرهون کردن، رهین ساختن:
شعر حجت را بخوان و سوی دانش راه جو
گر همی خواهی که جان و دل به دین مرهون کنی.
ناصرخسرو.
کارکنان خدای را چو ببینی
دل نکنی زان سپس به فلسفه مرهون.
ناصرخسرو.
- مرهون منت، بستۀ وفاداری و حق شناسی و رهین منت. (ناظم الاطباء).
- مال مرهون، عین معیّن. مالی است که به قبض مرتهن یا به تصرف کسی که بین طرفین معین می گردد داده شود ولی استمرار قبض شرط صحت معامله نیست. (از مواد 772 و 774 قانون مدنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
همیشه بهار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درپی کرده و وصل یافته. (منتهی الارب). موصول. (متن اللغه). گویند خیط مردون، ای موصول. (اقرب الموارد) ، وصله یافته. (ناظم الاطباء). مردوم. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ردۀ تو بر تو نهاده از سنگ و جز آن با هم پیوسته در بنا و غیر آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منضود. و رجوع به منضود شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رعن. رجوع به رعن شود. از هوش بشده. سست. فروهشته از تابش آفتاب. (از منتهی الارب) (آنندراج). از هوش بشده بر اثر آفتاب. کسی که دماغ او از آفتاب بدرد آمده و بدین سبب سست گشته و بیهوش شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رقن. رجوع به رقن شود، به معنی مرقوم است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مرقوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محفوظ و استوار. (ناظم الاطباء). استوارشده به حصار و جز آن. (آنندراج). محفوظ و نگاهداشته شده.
- محصون کردن، محفوظ کردن. مصون نگاه داشتن. حفظ کردن:
نیل را بر قبطیان حق خون کند
سبطیان را از بلا محصون کند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
گروگان، گروه نهاده، رهین، گرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجون
تصویر مرجون
همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
زیگیده ستاره ای که در زیگ خانه جنب و رفتارش بررسی شده، ماننیده (انتظار کشیده) انتظار کشیده شده، ستاره ای که در رصد خانه حرکات و اوضاعش ضبط شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصوص
تصویر مرصوص
محکم، متصل، پیوسته، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصون
تصویر محصون
استوار گشته استوار شده (در حصارو جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
((مَ هُ))
گرو گذاشته شده، گروگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصون
تصویر محصون
((مَ))
استوار شده (در حصار و جز آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرصود
تصویر مرصود
((مَ))
انتظار کشیده شده، ستاره ای که در رصدخانه حرکات و اوضاعش ضبط شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرصوص
تصویر مرصوص
((مَ))
استوار، محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرهون
تصویر مرهون
وامدار
فرهنگ واژه فارسی سره
درگرو، رهین، مدیون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کارگر مرز بند زمین شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی