نعت مفعولی از مصدر رصن. رجوع به رصن شود، ساعد مرصون، بازوی سوزن زدۀ نیل بر آن پاشیده. (منتهی الارب). بازویی که با ’مرصن’ آن را داغ کرده باشند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مرصن شود
نعت مفعولی از مصدر رصن. رجوع به رصن شود، ساعد مرصون، بازوی سوزن زدۀ نیل بر آن پاشیده. (منتهی الارب). بازویی که با ’مرصن’ آن را داغ کرده باشند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مرصن شود
نعت مفعولی از مصدر رصد. رجوع به رصد شود. چشم داشته شده، از رصدمعلوم کرده شده. (ناظم الاطباء) ، أرض مرصود، نعت است از رصد، و رصد به معنی یک بار رسیدن باران است زمین را. (منتهی الارب). رجوع به مرصده شود
نعت مفعولی از مصدر رصد. رجوع به رصد شود. چشم داشته شده، از رصدمعلوم کرده شده. (ناظم الاطباء) ، أرض مرصود، نعت است از رصد، و رصد به معنی یک بار رسیدن باران است زمین را. (منتهی الارب). رجوع به مرصده شود
دهی است از دهستان قافازان بخش ضیاآباد شهرستان قزوین. در 35هزارگزی راه عمومی در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 368 تن سکنه است. آبش از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان قافازان بخش ضیاآباد شهرستان قزوین. در 35هزارگزی راه عمومی در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 368 تن سکنه است. آبش از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 14هزارگزی جنوب شرقی شیراز و یک هزارگزی راه شیراز به خرچول، با 109 تن سکنه. آب آن از قنات، محصولش غلات، و صیفی، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 14هزارگزی جنوب شرقی شیراز و یک هزارگزی راه شیراز به خرچول، با 109 تن سکنه. آب آن از قنات، محصولش غلات، و صیفی، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نعت مفعولی از مصدر رهن. رجوع به رهن شود. گروکرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گروی. (منتهی الارب). گروگان. گرو نهاده. رهین. مرتهن. - مرهون شدن، رهین شدن: دل به هوی چون دهی که چون تو بدو بیشتر از صدهزار مرهون شد. ناصرخسرو. دل به گروگان این جهان ندهم گرچه دل تو به دهر مرهون شد. ناصرخسرو. - مرهون کردن، رهین ساختن: شعر حجت را بخوان و سوی دانش راه جو گر همی خواهی که جان و دل به دین مرهون کنی. ناصرخسرو. کارکنان خدای را چو ببینی دل نکنی زان سپس به فلسفه مرهون. ناصرخسرو. - مرهون منت، بستۀ وفاداری و حق شناسی و رهین منت. (ناظم الاطباء). - مال مرهون، عین معیّن. مالی است که به قبض مرتهن یا به تصرف کسی که بین طرفین معین می گردد داده شود ولی استمرار قبض شرط صحت معامله نیست. (از مواد 772 و 774 قانون مدنی)
نعت مفعولی از مصدر رهن. رجوع به رهن شود. گروکرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گروی. (منتهی الارب). گروگان. گرو نهاده. رهین. مرتهن. - مرهون شدن، رهین شدن: دل به هوی چون دهی که چون تو بدو بیشتر از صدهزار مرهون شد. ناصرخسرو. دل به گروگان این جهان ندهم گرچه دل تو به دهر مرهون شد. ناصرخسرو. - مرهون کردن، رهین ساختن: شعر حجت را بخوان و سوی دانش راه جو گر همی خواهی که جان و دل به دین مرهون کنی. ناصرخسرو. کارکنان خدای را چو ببینی دل نکنی زان سپس به فلسفه مرهون. ناصرخسرو. - مرهون منت، بستۀ وفاداری و حق شناسی و رهین منت. (ناظم الاطباء). - مال مرهون، عین معیّن. مالی است که به قبض مرتهن یا به تصرف کسی که بین طرفین معین می گردد داده شود ولی استمرار قبض شرط صحت معامله نیست. (از مواد 772 و 774 قانون مدنی)
نعت مفعولی از رعن. رجوع به رعن شود. از هوش بشده. سست. فروهشته از تابش آفتاب. (از منتهی الارب) (آنندراج). از هوش بشده بر اثر آفتاب. کسی که دماغ او از آفتاب بدرد آمده و بدین سبب سست گشته و بیهوش شده باشد. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از رعن. رجوع به رعن شود. از هوش بشده. سست. فروهشته از تابش آفتاب. (از منتهی الارب) (آنندراج). از هوش بشده بر اثر آفتاب. کسی که دماغ او از آفتاب بدرد آمده و بدین سبب سست گشته و بیهوش شده باشد. (از اقرب الموارد)
محفوظ و استوار. (ناظم الاطباء). استوارشده به حصار و جز آن. (آنندراج). محفوظ و نگاهداشته شده. - محصون کردن، محفوظ کردن. مصون نگاه داشتن. حفظ کردن: نیل را بر قبطیان حق خون کند سبطیان را از بلا محصون کند. مولوی
محفوظ و استوار. (ناظم الاطباء). استوارشده به حصار و جز آن. (آنندراج). محفوظ و نگاهداشته شده. - محصون کردن، محفوظ کردن. مصون نگاه داشتن. حفظ کردن: نیل را بر قبطیان حق خون کند سبطیان را از بلا محصون کند. مولوی