معنی مرصوص - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مرصوص
مرصوص
- مرصوص
- استوار، محکم، مُتَأکِّد، حَصین، مُدغَم، سُتوار، مُستَحکَم، بادَوام، دَرواخ
فرهنگ فارسی عمید
مرصوص
- مرصوص
- نعت مفعولی از مصدر رَص ّ. رجوع به رص شود. استوار کرده شده. (غیاث) (آنندراج). استوار. محکم. متصل. منضم. پیوسته: اساس آن خصوصیت بغایت محکم و مرصوص (جامعالتواریخ رشیدی) ، بنیادی استوار. (منتهی الارب). بنای به ارزیز برآورده شده. (غیاث) (آنندراج). مطلی به رصاص: ان اﷲ یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص. (قرآن 4/61)
لغت نامه دهخدا
مرصود
- مرصود
- ویژگی ستاره ای که وضع آن در رصد خانه معلوم شده، رصد شده
فرهنگ فارسی عمید