جدول جو
جدول جو

معنی مرصوده - جستجوی لغت در جدول جو

مرصوده(مَ دَ)
مؤنث مرصود، نعت مفعولی از رصد. رجوع به رصد و مرصود شود، از رصد معلوم کرده شده. (غیاث) (آنندراج) ، چشم داشته شده. (ناظم الاطباء) ، أرض مرصوده، زمین که رصده یعنی یک بار باران بدان رسیده باشد، و فعل آن مجهول به کار رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به مرصود شود، کواکب مرصوده، یکهزار و بیست و پنج ستارۀ ثوابت اند که اهل هیئت از قوانین رصدمعلوم کرده اند، و چهل و هشت صورت که بر فلک مرتسم است از آنها مرکبند. و دوازده صورت از آن چهل و هشت عبارتند از بروج دوازده گانه و در منطقهالبروج واقعند و بیست و یک صورت در جانب شمال منطقه البروج پانزده صورت در جانب جنوب آن. (از غیاث) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرصوده
مرصوده در فارسی مونث مرصود: زیگیده، ماننیده، نخیزیده (کمین گزیده) مونث مرصود: ستارگان مرصوده جمع مرصودات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقصوده
تصویر مقصوده
(دخترانه)
آنچه کسی قصد انجام آن را دارد، منظور، مطلوب، مورد نظر، مؤنث مقصود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
گفته شده، حکم، دستور، امر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرصود
تصویر مرصود
ویژگی ستاره ای که وضع آن در رصد خانه معلوم شده، رصد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصوفه
تصویر متصوفه
متصوفان، گروه صوفیان، اهل تصوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردوده
تصویر مردوده
ویژگی زن طلاق داده شده که به خانۀ پدر بازگشته است، تاریک و متروک
فرهنگ فارسی عمید
(شَ وَهْ)
ستنبه و سرکش گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستنبه شدن. (دهار) ، از همه هم پیشگان سبقت بردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خوی گرفتن به چیزی و همیشگی ورزیدن. (از منتهی الارب). عادت کردن، مدت زمانی امرد ماندن آنگاه موی صورت برآمدن. (از اقرب الموارد). بی ریشی. (دهار). ریش برآوردن کودک بعد سادگی زنخ. (آنندراج) ، ادامه دادن به خوردن ’مرید’ که خرمای خیسانده در شیر است. (از اقرب الموارد). مرود. مرد. و رجوع به مرود و مرد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ دَ / دِ)
آمد و شد. رفت و آمد. تردد. (یادداشت مؤلف). دید و بازدید. (ناظم الاطباء). با کسی دوستی و معاشرت داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ج، مراودات.
- مراوده داشتن با کسی، با اورفت و آمد کردن. ارتباط و آمد و شد داشتن
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ دَ)
مؤنث مرصد، نعت فاعلی از ارصاد. رجوع به مرصد و ارصاد شود: أرض مرصده، زمین اندک گیاه یا زمین اندک باران رسیدۀمترقب انبات نبات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رصد. رجوع به رصد شود. چشم داشته شده، از رصدمعلوم کرده شده. (ناظم الاطباء) ، أرض مرصود، نعت است از رصد، و رصد به معنی یک بار رسیدن باران است زمین را. (منتهی الارب). رجوع به مرصده شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
کاری یا چیزی از کسی درخواستن. (ترجمان علامۀ جرجانی). از کسی درخواستن کاری و کسی را بر کاری داشتن. (از تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). خواستن. (از منتهی الارب) (از فرهنگ نظام). اجتهاد در طلب چیزی. (فرهنگ خطی) ، طلب وصال کردن: راودها عن نفسها، طلب منها الوصال. (از متن اللغه). رجوع به مراود شود، مخادعت. (ازاقرب الموارد) : راوده عن الامر، داراه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مؤنث مرصوف که نعت مفعولی است از مصدر رصف. رجوع به رصف و مرصوف شود، زن خردشرمگاه که مرد جماع را نتواند، یا زن تنگ شرمگاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
مؤنث مرصوص، نعت مفعولی از مصدر رص ّ. رجوع به رص و مرصوص شود، چاه به ارزیر برآورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارصوصه
تصویر ارصوصه
کلاه لکنی کلاه کشیشان
فرهنگ لغت هوشیار
امر شده حکم شده فرمان داده شده، گفته شده. یا به فرموده. بدستور بفرمان حسب الامر
فرهنگ لغت هوشیار
ساییده، کهنه کرده، پوسیده، زدوده، محو کرده، کاسته کم کرده، پایمال گردیده، آزار رسیده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
متصوفه در فارسی مونث متصوف: سوفی درویش گروه متصوفان. توضیح 1 طالبان حق دو طایفه اند: متصوفه و ملامیه. متصوفه جماعتی اند که از بعضی صفات نفوس خلاصی یافته اند و ببعضی از احوال و اوصاف صوفیان متصف گشته اند و متطلع نهایات احوال ایشان شده اند ولیکن هنوز به اذیال بقایای صفات نفوس متشبث مانده باشند و بدان سبب از اصول غایات و نهایات اهل قرب و صوفیه متخلف گشته اند: و خلقی از متصوفه همیشه آنجا مجاور باشند. توضیح 2 لفظ متوصفه بجای جمع متصوف است مانند صوفیه بجای جمع صوفی و جمع صحیح هر دو بواو و نون است و گاهی صوفیون در کتب نوشته میشود اما شایع نیست و نادرتر از آن متصوفون است و شایع همان صوفیه و متصوفه است و هر دو صفت موصوف محذوفند که جماعت و فرقه و سلسله باشند
فرهنگ لغت هوشیار
متصوره در فارسی مونث متصور گمان شده انگاشته متصوره در فارسی مونث متصور گمان برنده انگارنده مونث متصور جمع متصورات. مونث متصور جمع متصورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوده
تصویر مجاوده
جنگ جوانمردانه
فرهنگ لغت هوشیار
محموده در فارسی مونث محمود ستوده، پسندیده، نیلوفر گوشتی از گیاهان مونث محمود: ... آثار محموده او بر صحایف اعمال سر دفتر مناقب ستوده، گیاهی است پایا از تیره پیچک ها که در حقیقت یکی از گونه های نیلوفر بشمار میرود. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و ساقه بالا رونده و پیچنده بارتفاع بین 2 تا 5 متر است. گیاه مذکور در نواحی کریمه (قریم) و قففاز و سوریه و عراق و یونان و نواحی غربی ایران بحالت خودرو میروید. برگهای این گیاه متناوب و زاویه دار و نوک تیز و بی کرک و کمانی شکل است. دمگل اصلی گیاه که به 3 تا 7 گل ختم میشود درازتر از دمبرگهای آن است. جام گل نسبه بزرگ و قیفی شکل و سفید رنگ و دارای 5 نوار برنگ گلی روشن است و کاسه گل شامل 5 کاسبرگ بی کرک است. تعداد پرچمهایش نیز 5 و میوه اش کپسول و دو خانه وشامل دانه های زاویه دار شفاف است. از ریشه این گیاه صمغ و سقزی بدست میاورند که بنام اسکامونه مشهور است و نوع مرغوب آن سقمونیای حلب است که در بازار بهمین نام عرضه میشود. در ترکیب صمغ و سقز حاصل از این گیاه آلکالوئیدی بنام اسکامونین موجود است. اسکامونه از مسهل های بسیار قوی است و از قدیم الایام مورد استفاده قرار میگرفته است سقمونیا محمودیه اوتی نیلوفر سقمونیا
فرهنگ لغت هوشیار
زیگیده ستاره ای که در زیگ خانه جنب و رفتارش بررسی شده، ماننیده (انتظار کشیده) انتظار کشیده شده، ستاره ای که در رصد خانه حرکات و اوضاعش ضبط شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقصوده
تصویر مقصوده
مونث مقصود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
رفت و آمد، تردد، دید و بازدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردوده
تصویر مردوده
مونث مردود جمع مردودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصوصه
تصویر مرصوصه
مونث موصوص جمع مرصوصات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصوده
تصویر محصوده
مونث محصود
فرهنگ لغت هوشیار
محدوده در فارسی مونث محدود: دیوار بند ساماندار مرزین مونث محدود جمع محدودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصود
تصویر مرصود
((مَ))
انتظار کشیده شده، ستاره ای که در رصدخانه حرکات و اوضاعش ضبط شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
((مُ وِ دِ))
دوستی و آمد و شد داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محدوده
تصویر محدوده
گستره، تنگنا، چارچوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مربوطه
تصویر مربوطه
وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرسوده
تصویر فرسوده
مستهلک
فرهنگ واژه فارسی سره
آمدوشد، آمیزش، ارتباط، تردد، تماس، حشرونشر، مصاحبت، معاشرت، نشست وبرخاست
فرهنگ واژه مترادف متضاد