جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مراوده

مراوده

مراوده
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
مراوده
فرهنگ فارسی عمید

مراوده

مراوده
آمد و شد. رفت و آمد. تردد. (یادداشت مؤلف). دید و بازدید. (ناظم الاطباء). با کسی دوستی و معاشرت داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ج، مراودات.
- مراوده داشتن با کسی، با اورفت و آمد کردن. ارتباط و آمد و شد داشتن
لغت نامه دهخدا

مراوده

مراوده
کاری یا چیزی از کسی درخواستن. (ترجمان علامۀ جرجانی). از کسی درخواستن کاری و کسی را بر کاری داشتن. (از تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). خواستن. (از منتهی الارب) (از فرهنگ نظام). اجتهاد در طلب چیزی. (فرهنگ خطی) ، طلب وصال کردن: راودها عن نفسها، طلب منها الوصال. (از متن اللغه). رجوع به مُراوِد شود، مخادعت. (ازاقرب الموارد) : راوده عن الامر، داراه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

مرصوده

مرصوده
مرصوده در فارسی مونث مرصود: زیگیده، ماننیده، نخیزیده (کمین گزیده) مونث مرصود: ستارگان مرصوده جمع مرصودات
فرهنگ لغت هوشیار

مرافده

مرافده
مرافده و مرافدت در فارسی: دستیاری یاریگری معاونت کردن یاری کردن: بتوفیق خدای و موافقت رای و مساعدت و رعایت درایت... و اعانت حدس ومرافدت ذکا بجواهر زواهرالفاظ... و اشعار... متحلی گردانید
فرهنگ لغت هوشیار