جدول جو
جدول جو

معنی مرس - جستجوی لغت در جدول جو

مرس
قلاده ای که بر گردن سگ می بستند
تصویری از مرس
تصویر مرس
فرهنگ فارسی عمید
مرس
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، آلش، چلر، آلوش، راج، آلاش، قزل آغاج، الاش، الش، چهلر، قزل آغاجغ، قزل گز
تصویری از مرس
تصویر مرس
فرهنگ فارسی عمید
مرس
علائم الفبایی که از نقطه و خط تشکیل شده است و برای فرستادن خبر به کار می رود، دستگاه تلگراف الکترومغناطیسی که با کمک این نوع الفبا اخبار را به نقاط دیگر می فرستد
تصویری از مرس
تصویر مرس
فرهنگ فارسی عمید
مرس
(شَ)
رسن بکره از مجری در یکی از دو جانب آن بیفتادن و میان بکره و قعو درآویختن و نیز افتادن ریسمان بر محور چرخ و درآویختن آن و کوشش کردن صاحب آن برای باز گرداندنش بجای خود. (از منتهی الارب). ریسمان چرخ چاه از مجرای خود در آمده در یکی از دوطرف آن افتادن و میان چرخ و میلۀ آن در آویختن و نیز افتادن ریسمان در محور چرخ و خواستن آبکش تا آن را درآورد. (از ناظم الاطباء). در آویختن ریسمان بین چرخ چاه و میلۀ آن. (از اقرب الموارد). از مجری بفتادن رسن بکره و رسن گیر شدن بکره. (تاج المصادر بیهقی) ، سخت کارزاری شدن. (تاج المصادر بیهقی). شدیدالعلاج و سخت ممارست بودن و صفت آن مرس باشد. (از اقرب الموارد). کارزار کردن مرد بغایت شدت. (جهانگیری) (از برهان). سخت چاره کردن و ممارست نمودن. (ازناظم الاطباء) ، به هم خوردن کار شخص. مرست حبال فلان، کارهایش بهم خورد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرس
(مَ رَ)
جمع واژۀ مرسه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مرسه شود
لغت نامه دهخدا
مرس
(مَ)
نام میوه ای است ترش می خوش. (از برهان) (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مرس
(مَ)
از مرس، طناب. رسن. ج، امراس. رجوع به مرس شود
لغت نامه دهخدا
مرس
(مَ)
سخت مروسنده. گویند رجل مرس، یعنی مرد سخت مروسنده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مرس شود
لغت نامه دهخدا
مرس
(مَ رَ)
مرس. رسن. طناب و ریسمان. (از جهانگیری) (برهان). رسنی که در گلوی اسب و سگ و غیره بندند. (غیاث). رسنی که در گلوی شیر و سگ کنند. (آنندراج) :
اگر چه سگ به مرس می کشند صیادان
کشیده است سگ نفس در مرس ما را.
میرزا صائب (از آنندراج).
این وحش خیالان همه تک باخته واضح
شیر سخنت تا گسلانید مرس را.
ارادتخان واضح (از آنندراج).
- مرس برداشتن، طناب را از گردن سگ و غیره بازکردن و او را رها نمودن:
عزیزم بهر آزارم نهانی
مرس بر داشت ازکلبی معلم.
هاتف.
- مرس کردن، به اصطلاح شکارچیان ریسمان در گردن تازی انداختن. (ناظم الاطباء) :
اسد راز گردون مرس کرده چون سگ
شهاب آورد از پی پاسبانی.
وحشی (دیوان ص 268).
نفس بدکردار صائب قابل تعلیم نیست
این سگ دیوانه را چندین مرس کردن چرا.
میرزا صائب (از آنندراج).
- سگ هرزه مرس، ولگرد. گریزپا. به معنی هرزه گرد و این مجاز است بدین معنی که مرس یعنی گردن بند او غیر استوار و هرز و لغو است:
عمر در پیروی حرص و هوس نتوان کرد
همعنانی به سگ هرزه مرس نتوان کرد.
میرزا صائب.
بیش از این پیروی حرص و هوس نتوان کرد
همعنانی به سگ هرزه مرس نتوان کرد.
میرزا صائب.
آرزوچند به هر سوی کشاند ما را
این سگ هرزه مرس چند دواند ما را.
صائب
لغت نامه دهخدا
مرس
(مُ)
ساموئل فینلی بریز (1791- 1873 م). نقاش امریکائی و مخترع تلگراف الکترومغناطیسی. او در سال 1791 م در چارلستون واقع در ایالت ماساچوست متولد شد و از سال 1832 سرگرم اختراع تلگراف گشت و به سال 1835 نخستین دستگاه تلگراف را ساخت و الفبای مخصوصی را که هنوز هم به نام او ’الفبای مرس’ نامیده می شود برای مخابره ترتیب داد. مرس پس از آنکه از کوششهای خویش برای به ثبت رساندن اختراع خود در اروپا نتیجه نگرفت در سال 1837 دستگاه اختراعی خود را به نمایش گذاشت و در سال 1843 کنگرۀ امریکا 30000 دلار برای دائر کردن خط بالتیمور واشنگتن تخصیص داد و او در ماه مه 1844 میلادی خط تلگرافی واشنگتن - بالتیمور را دایر کرد و نخستین پیامی که از آن دستگاه فرستاد این بود: ’چنین بود خواست خدا’. بعد از امریکا اطریش و سویس و پروس از تلگراف استفاده کردند و بعداً در دیگر کشورها معمول گشت.
- الفبای مرس، الفبایی متشکل ازعلامات خط و نقطه اختراعی ساموئل مرس است که در مخابرۀ تلگرافی به کار می رود. و به صورت زیر است:
علائم الفبائی مرس
..._ B _. A
_ _ _ _ CH. _. _ C
. E.. _ D
. _.. F.. _.. E
.... H. _ _ G
_ _ _. J.. I
.. _. L _. _ K
. _ N _ _ M
. _ _. P _ _ _ O
. _. R _. _ _ Q
_ T... S
_... V _.. U
_.. _ X _ _. W
.. __ Z _ _. _ Y
علائم عددی مرس
_ _ _ _. 1
_ _ _.. 2
_ _... 3
_.... 4
..... 5
.... _ 6
... _ _ 7
.. _ _ _ 8
. _ _ _ _ 9
_ _ _ _ _ 0
لغت نامه دهخدا
مرس
(مُ)
پستانداری است دریازی و عظیم الجثه از راستۀ پره پاییان که اندامهایش تبدیل به آلتهای شنای کوتاهی شده است. جثه اش سنگین و سرش کوچک و گردنش باریک است. لب بالایی حیوان ضخیم بر آمده شده بطوری که تشکیل پوزه ای ستبر با موهای زبر داده است. در جنس نر دندانهای نیش فوقانی نمو بسیار یافته و از دهان خارج شده و تشکیل یک نوع عاج شبیه عاجهای فیل را داده که بمنزلۀ عضو دفاعی حیوان است. بدن این جانور از موهای نرم و کوتاه و قهوه ای رنگی پوشیده شده است. مرس مختص نواحی قطبی است و در قطب شمال و نواحی یخ بندان به صورت گله هایی میزید و از صدفها تغذیه میکند. طول این حیوان گاهی تا 7 متر میرسد. مرس را جهت استفاده از گوشت و پوست و عاجش شکار می کنند. حیوانی شجاع و متهور است خصوصاً موقعی که داخل آب است بسیار بی باک و مهیب می باشد وبه قایقهای شکارچیان حمله می کند. برخی از انواع مرس در مناطق جنوبی اقیانوس منجمد شمالی (شمال شرقی اقیانوس اطلس) تا نواحی اسکاتلند مشاهده می شوند و بنام اسب دریایی موسومند. فیل دریایی. فیل البحر. فظّ
لغت نامه دهخدا
مرس
(مِ)
نامی است که در مازندران و گدوک و فیروزکوه به راش یا ’فاگوس سیلواتیکا’ دهند، و آن رستنیی است. (از یادداشت مرحوم دهخدا). نبع. قزل آغاج. رجوع به راش شود
لغت نامه دهخدا
مرس
پارسی تازی گشته مرس ها رسن ها (رسن پارسی پهلوی است) آزموده کار بر در آب سودن، انگشت خاییدن، دست پاک کردن بادستارچه فرانسوی پیل دریایی فرانسوی نام است و برابر پارسی ندارد واتگروه مرس راش
فرهنگ لغت هوشیار
مرس
((مَ رِ))
باتجربه، کارآزموده، جمع امراس
تصویری از مرس
تصویر مرس
فرهنگ فارسی معین
مرس
((مَ رَ))
میوه ترش و شیرین
تصویری از مرس
تصویر مرس
فرهنگ فارسی معین
مرس
طناب، ریسمان
تصویری از مرس
تصویر مرس
فرهنگ فارسی معین
مرس
((مُ))
سیستم تلگراف الکترومغناطیسی که از علایم قراردادی خط و نقطه استفاده می کند و به نام مخترع آن ساموئل مرس معروف است، الفبای مرس
فرهنگ فارسی معین
مرس
درخت راش با نام علمی fagasonentis، فلزی مس، از توابع کوهستان.، سگی که یک سال از عمرش گذشته و بالغ شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرسده
تصویر مرسده
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرسیا
تصویر مرسیا
(دخترانه)
ریحان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
فرستاده شده، فرستاده، پیغام آور، ساده، روان مثلاً نثر مرسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسلات
تصویر مرسلات
هفتاد و هفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۰ آیه، عرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسین
تصویر مرسین
مورد، درختچه ای همیشه سبز با گل های سفید و میوای اسانس دار و گوشتی که مصرف دارویی دارد، آس، آسمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسله
تصویر مرسله
گردن بند بلندی که روی سینه بیفتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسل
تصویر مرسل
ارسال کننده، فرستنده
فرهنگ فارسی عمید
(عَ مَرْ رَ)
مرد قوی سخت و توانا، شتابنده و سریع در نوبت آب. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، سیر سخت. (منتهی الارب). حرکت و سیر شدید. (از اقرب الموارد) ، روز شدید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ایام. (اقرب الموارد) ، مرد دشوارخوی قوی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طِ رِ)
دروغگوی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). دروغزن. (مهذب الاسماء) ، ناکس. فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: تمرس بالشی ٔ، ای احتک به، سوده گردید به آن چیز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). خویشتن به چیزی بخاریدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بازی کردن به چیزی: تمرس بدینه، تلعب به و عبث به کمایعبث البعیر و بالشجره یتحکک بها. (از اقرب الموارد) ، ممارست کردن به چیزی. (از اقرب الموارد) : تمرست بالاّفات. (متنبی از اقرب الموارد) ، زدن به چیزی، متعرض کسی شدن به شر، آلودن خود را به بوی خوش، گاهگاه خوردن شتر درخت را، تیز کردن گاو نر شاخها را با درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
قسمی خار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرسین
تصویر مرسین
مورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمرس
تصویر بمرس
فرانسوی سوادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسی
تصویر مرسی
سپاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرسوم
تصویر مرسوم
به آیین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرسوله پستی
تصویر مرسوله پستی
بسته پستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرسوله
تصویر مرسوله
فرستاده
فرهنگ واژه فارسی سره