جدول جو
جدول جو

معنی مردنی - جستجوی لغت در جدول جو

مردنی
لایق و سزاوار مردن، نزدیک به مردن
تصویری از مردنی
تصویر مردنی
فرهنگ فارسی عمید
مردنی
لایق مردن سزاوار مرگ
تصویری از مردنی
تصویر مردنی
فرهنگ لغت هوشیار
مردنی
نزدیک به مرگ، بسیار ضعیف و لاغر
تصویری از مردنی
تصویر مردنی
فرهنگ فارسی معین
مردنی
محتضر، مشرف به موت، مشرف به مرگ، ضعیف، ناتوان، نزار، بی حال، نفله، فناپذیر، زوال پذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مردنی
مردنی، جهت تحقیر استفاده می شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کردنی
تصویر کردنی
لایق و شایستۀ انجام دادن، برای مثال خون پیاله خور که حلال است خون او / در کار باده باش که کاری است کردنی (حافظ - ۹۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردنگی
تصویر مردنگی
فانوس بزرگ شیشه ای که سر و ته آن باز است و شمع یا چراغ را درون آن می گذارند، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغبانه، چراغ بادی، فانوس، چروند، قندیل، چراغ پرهیز، چراغ واره، چراغ بره، چراغدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
مربوط به مردم، کنایه از از جنس بشر بودن، کنایه از مروّت، انسانیّت، کنایه از خوش رفتاری با مردم
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شُ مَ / مُ دَ)
قابل شمردن. قابل شمارش. شایستۀ شمار و محاسبه. معدود، چون: گردو، خیار و بادنجان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معدنی
تصویر معدنی
کانی منسوب به معدن کانی. یا معدنیها. (جمع معدنی) کانیها
فرهنگ لغت هوشیار
مرده ریگ: شما را بدان مردری خواسته بران گونه بر دل شد آراسته. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردگی
تصویر مردگی
مرده بودن مقابل زندگی: رحمت ایزدی بر او باد در مردگی و زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
فانوس شیشه یی که بالا و پایین آن باز است وشمع و چراغ را داخل آن گذارند تا از باد محفوظ بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردنی
تصویر کردنی
قابل اجرا انجام دادنی مقابل نا کردنی نکردنی: (و اما چیز که مجهول بود از: کردنی یا دانستنی: و آنرا ندانند و دانند که ندانند. ) (دانشنامه طبیعی)
فرهنگ لغت هوشیار
انسان بودن بشریت انسانیت، دارای صفات نیک انسان بودن مروت: بگیتی به از مردمی کار نیست بدین با تو دانش به پیکار نیست. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردنی
تصویر بردنی
قابل بردن، حمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردنی
تصویر اردنی
منسوب به اردن
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ دَ))
نوعی شیشه چراغ بزرگ و دهان گشاد که بر روی شمع یا چراغ می گذاشتند تا از وزش باد خاموش نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردنی
تصویر گردنی
((گَ دَ))
شجاعت، دلاوری، ریاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
((مَ دُ))
وضع یا کیفیت داشتن رفتارها و منش های انسانی، انسانیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
خصوصی، شخصی، ملی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معدنی
تصویر معدنی
کانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
Vernacular
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
vernaculaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مردنی بی حال
فرهنگ گویش مازندرانی
مردنی، ناتوان، در مقام کنایه: به افراد ضعیف و لاغر گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
volkstaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
vernacolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
vernáculo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
volkstümlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
народний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
народный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
ludowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
vernáculo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مردمی
تصویر مردمی
स्थानीय
دیکشنری فارسی به هندی