- مردف
- رده بند رده دار (قافیه) قافیه ای که شامل ردف باشد، یا مردف به الف. مانند: ای چودریا سخی چو شیر شجاع. یا مردف به واو. مانند: کراست زهره که با این دل ز صبر نفور... یا مردف به یاء مانند: ای بروی تو چشم ملک قریر. ردیف آورده، (قافیه) شعری که علاوه بر قافیه ردیف هم داشته باشد
معنی مردف - جستجوی لغت در جدول جو
- مردف ((مُ رَ دَّ))
- شعری که علاوه بر قافیه، ردیف هم داشته باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث مردف جمع مردفات. مونث مردف جمع مردفات
فوت شدن
خلق، ملت
دودل
مرد کوچک، مرد پست و حقیر
ماردها، گردنکشان، سرکشان، بلندها، مرتفعها، جمع واژۀ مارد
مریدها، خبایث و اشرار، سرکشان، جمع واژۀ مرید
مریدها، خبایث و اشرار، سرکشان، جمع واژۀ مرید
بی جان شدن، درگذشتن، بدرود زندگی گفتن
کنایه از نابود شدن، از میان رفتن
کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
کنایه از نابود شدن، از میان رفتن
کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
مقابل زنده، انسان یا حیوان که بی جان شده باشد، درگذشته، بی جان، کنایه از بی حس و حرکت، کنایه از نابود شده، کنایه از بسیار شیفته، عاشق، کنایه از خاموش شده، کنایه از خشک، لم یزرع
مانند هم، یکسان، چیزی که عقب چیز دیگر و در ردیف او باشد، هم ردیف، در علوم ادبی مترادف
مردبودن رجولیت، آراسته بصفات نیک انسانی بودن جوانمردی: دانم که در مردی و جوانمردی روا نباشد این بی حرمتی کردن، شجاعت دلیری: چو جد و چون پدر از مردی و هنرمندی کجا برزم نهد روی پشت لشکر باد، (معزی)، قوه باه
متکبر، گردنکش درگذشته، فوت کرده، متوفی، میت
درگذشتن، معدوم شدن، نماندن
آدمی، انس، انسان، آدمیزاده، بشر
مرد حقیر و کوچک، مرد پست و فرومایه مرد کوچک رجیل. توضیح در مورد توهین هم بکار رود: بیچاره و سفله مردکی است
دو دله، سرگردان
کسی که پشت سر دیگری سوار مرکبی باشد، دو کلمه هم معنی
رد کننده سکه به جهت ناسره بودن آن
شمشیر تیز، اسپ باریک شکم در یکی از فرهنگ ها مرهفه اسپ لاغرمیان دانسته شده لاغر میانی در اسپ بر ارزش آن می افزاید از سعدی: اسپ لاغر میان به کار آید روز میدان نه گاو پرواری ولی باریک شکمی و برجستگی یا نمایانی استخوان ها آک (عیب) اسپ است
درونه لورک (کمان حلاجی) کمان حلاجی
((مَ))
فرهنگ فارسی معین
مرد بودن، رجولیت، آراستگی به صفات نیک انسانی، شجاعت، دلاوری، توانایی انجام امور جنسی را با زن داشتن
دودل، سرگردان
مرد بودن، رجولیت، آراسته بودن به صفات پسندیدۀ انسانی، مردانگی، جوانمردی، کنایه از شجاعت، دلیری، کنایه از توانایی جنسی
انسان ها، آدمیان، کنایه از کسانی که در یک مکان اقامت دارند، ساکنان جایی، انسان هایی که دارای ویژگی یا ویژگی های مشترکی هستند، در علم زیست شناسی کنایه از مردمک چشم، برای مثال ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است / ببین که در طلبت حال مردمان چون است (حافظ - ۱۲۶)
Dead, Receding
Reluctant, Hesitant