مرده مرده مارِدها، گردنکشان، سرکشان، بلندها، مرتفعها، جمعِ واژۀ مارِدمَریدها، خبایث و اشرار، سرکشان، جمعِ واژۀ مَرید فرهنگ فارسی عمید
مرده مرده مقابلِ زنده، انسان یا حیوان که بی جان شده باشد، درگذشته، بی جان، کنایه از بی حس و حرکت، کنایه از نابود شده، کنایه از بسیار شیفته، عاشق، کنایه از خاموش شده، کنایه از خشک، لم یزرع فرهنگ فارسی عمید