جدول جو
جدول جو

معنی مردرند - جستجوی لغت در جدول جو

مردرند
((مَ دِ رِ))
آدم زرنگ و حقه باز
تصویری از مردرند
تصویر مردرند
فرهنگ فارسی معین
مردرند
ناقلا، زرنگ، زیرک، رند
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردآوند
تصویر مردآوند
(دخترانه)
نام دختر کوچک یزدگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مردینه
تصویر مردینه
جنس نرینه از انسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردمند
تصویر دردمند
بیمار، ناخوش، علیل، کسی که درد یا مرضی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
مربوط به مردان، کنایه از از روی دلیری، شجاعانه، کنایه از بزرگ، تنومند، کنایه از برتر، کنایه از شجاع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردرود
تصویر پردرود
پر دعا و ثنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادرند
تصویر دادرند
برادر بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردمنش
تصویر مردمنش
دارای منش مردان و دلیران، دارای خوی و همت جوانمردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کردمند
تصویر کردمند
چابک و چالاک، تند و تیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
دارای خرد، عاقل، دانا، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردبند
تصویر گردبند
آنکه پهلوانان را به بند کشد، دلیر، شجاع
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دِ رِ)
عمل مرد رند. رجوع به رند شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ رِ)
رجوع به رند شود
لغت نامه دهخدا
جنس نر از انسان مقابل زنینه: که از دستش نخواهد دست یک تن اگر مردینه باشد یا زنینه. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردمند
تصویر کردمند
تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردرنگ
تصویر گردرنگ
آنچه رنگ آن به گرد ماند برنگ گرد و غبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
عاقل، صاحب عقل و خرد صاحب خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردرود
تصویر پردرود
پر دعا و ثنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردمند
تصویر دردمند
صاحب درد، درد آلود
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب و مربوط به مردان: حمام مردانه، دلیر شجاع: و اگر مردی را فرستد که دلیر بود و مردانه و آداب سواری نیک داند و مبارز بود سخت صواب باشد، مانند مردان، شجاعانه: ای باخته گوی هنر وساخته تدبیر ای تاخته شاهانه و مردانه ببغداد. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
((مَ نِ))
منسوب و مربوطه به مردان، مانند مردان، شجاعانه، دلاورانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردمند
تصویر دردمند
((دَ مَ))
مصیبت کشیده، بیمار، ناخوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
((خِ رَ مَ))
عاقل، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
عاقل
فرهنگ واژه فارسی سره
ناقلایی، ناقلاگری، زرنگی، زیرکی، رندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
Wise
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
Macho, Male
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
machista, masculino
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
мудрый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
weise
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
macho, männlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
macho, męski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خردمند
تصویر خردمند
мудрий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مردانه
تصویر مردانه
мужской
دیکشنری فارسی به روسی