ابن جدیر بن عامر بن عبید بن کعب ربعی حنظلی تمیمی مکنی به ابوبلال (متوفی در 61 هجری قمری). وی را به نام مادرش مرداس بن ادیه نیز گفته اند. یکی از بزرگان خوارج و از خطبا و دلیران و پارسایان بود. با علی علیه السلام در صفین حضور داشت اما حکمیت را انکار کرد و نهروان را نیز دریافت. عبیدالله بن زیاد او را درکوفه زندانی کرد ولی از زندان رهایی یافت و با حدودسی مرد به آسک اهواز (میان رامهرمز و ارجان) رفت و خروج کرد. عبیدالله لشکری گران بر سر او فرستاد و گریزاندش. بار دیگر عباد بن علقمۀ مازنی را بر او فرستادروز آدینه ای تا نیمروز جنگ میان مرداس و عباد قائم بماند و در آن وقت دو گروه برای اقامۀ نماز دست از جنگ کشیدند اما هنگامی که مرداس و یارانش به نماز ایستاده بودند عباد گرد آنان فرو گرفت و همگی را کشت وسر مرداس را نزد ابن زیاد فرستاد. (الاعلام زرکلی) جدی جاهلی است و فرزندان او بطنی از بنی عوف بن سلیم از عدنانیه اند و مساکنشان میان قابس و بلدعناب است به مغرب. (الاعلام زرکلی)
ابن جدیر بن عامر بن عبید بن کعب ربعی حنظلی تمیمی مکنی به ابوبلال (متوفی در 61 هجری قمری). وی را به نام مادرش مرداس بن ادیه نیز گفته اند. یکی از بزرگان خوارج و از خطبا و دلیران و پارسایان بود. با علی علیه السلام در صفین حضور داشت اما حکمیت را انکار کرد و نهروان را نیز دریافت. عبیدالله بن زیاد او را درکوفه زندانی کرد ولی از زندان رهایی یافت و با حدودسی مرد به آسک اهواز (میان رامهرمز و ارجان) رفت و خروج کرد. عبیدالله لشکری گران بر سر او فرستاد و گریزاندش. بار دیگر عباد بن علقمۀ مازنی را بر او فرستادروز آدینه ای تا نیمروز جنگ میان مرداس و عباد قائم بماند و در آن وقت دو گروه برای اقامۀ نماز دست از جنگ کشیدند اما هنگامی که مرداس و یارانش به نماز ایستاده بودند عباد گرد آنان فرو گرفت و همگی را کشت وسر مرداس را نزد ابن زیاد فرستاد. (الاعلام زرکلی) جدی جاهلی است و فرزندان او بطنی از بنی عوف بن سلیم از عدنانیه اند و مساکنشان میان قابس و بلدعناب است به مغرب. (الاعلام زرکلی)
ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، دژآگاه، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر برای مثال خدایا بی شبان بگذاشتی این بی زبانان را / مگر تو هم از ایشان باز داری شر گرداسان (نزاری - مجمع الفرس - گرداس)
سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، سِتَمکار، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه، جان آزار، جایِر، جَفاجو، جَفاگَر، دُژآگاه، مَردِم گَزا، پُر جَفا، پُر جُوْرْ، اِستَمگَر برای مثال خدایا بی شبان بگذاشتی این بی زبانان را / مگر تو هم از ایشان باز داری شر گرداسان (نزاری - مجمع الفرس - گرداس)
جمع واژۀ مرد. رجوع به مرد شود، پهلوانان. دلیران. شجاعان. گردان: یا بزرگی و ناز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویاروی. حنظله. که مردی ز مردان نشاید نهفت. فردوسی. به مردان توان کرد ننگ و نبرد. فردوسی. ، اولیأالله. مردان راه حق. خاصان حق. اهل طریقت: بهانه بر قضا چه نهی چو مردان عزم خدمت کن چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی. سنائی. - مردان علوی، کنایه از کواکب هفتگانه یا سبعۀ سیاره است. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج). - ، هفت اوتاد که از بزرگان عالم غیب اند. (ازبرهان قاطع). رجوع به هفت مردان شود
جَمعِ واژۀ مَرد. رجوع به مرد شود، پهلوانان. دلیران. شجاعان. گردان: یا بزرگی و ناز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویاروی. حنظله. که مردی ز مردان نشاید نهفت. فردوسی. به مردان توان کرد ننگ و نبرد. فردوسی. ، اولیأالله. مردان راه حق. خاصان حق. اهل طریقت: بهانه بر قضا چه نهی چو مردان عزم خدمت کن چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی. سنائی. - مردان علوی، کنایه از کواکب هفتگانه یا سبعۀ سیاره است. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج). - ، هفت اوتاد که از بزرگان عالم غیب اند. (ازبرهان قاطع). رجوع به هفت مردان شود
ستمگر. ظالم. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا) : اگر حال رعیت هم بر این آئین شود فردا ز جمع زادگانش پر شود بازار نخاسان خدایا بی زبان بگذاشتی این بی زبانان را مگر هم تو از ایشان بازداری شر گرداسان. حکیم نزاری قهستانی (از جهانگیری)
ستمگر. ظالم. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا) : اگر حال رعیت هم بر این آئین شود فردا ز جمع زادگانش پر شود بازار نخاسان خدایا بی زبان بگذاشتی این بی زبانان را مگر هم تو از ایشان بازداری شر گرداسان. حکیم نزاری قهستانی (از جهانگیری)
خانه ای که در آن تدریس شود. مدرسه. (از متن اللغه). آنجا که یهود توراه درس کنند. (السامی). جای درس قرآن و از آن است مدراس یهود. (منتهی الارب). خانه ای که در آن تورات تدریس شود. (از اقرب الموارد). کنیس الیهود. ج، مداریس. (از متن اللغه)
خانه ای که در آن تدریس شود. مدرسه. (از متن اللغه). آنجا که یهود توراه درس کنند. (السامی). جای درس قرآن و از آن است مدراس یهود. (منتهی الارب). خانه ای که در آن تورات تدریس شود. (از اقرب الموارد). کنیس الیهود. ج، مداریس. (از متن اللغه)
لاشۀ مرده. لاشه و جسد حیوانی که ذبح نشده مرده است و در شرع نجس است و خوردن گوشت آن جایز نیست. جیفه. لاش. لش: همی خورد افکنده مردار اوی ز جامه برهنه تن خوار اوی. فردوسی. خورند از آن که بماند ز من ملوک زمین تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر. عنصری. دزدی و خون ناحق میانشان حرام بودی و مردار نخوردندی. (تاریخ سیستان). چون نیابد به گه گرسنگی کبک و تذرو چه کند گر نخورد شیر ز مردار کباب. ناصرخسرو. ای پسر مشغول مردار است خلق چون به مرداراست مشغولی کلاب. ناصرخسرو. گر طمعی نیستم به خون و به مردار چون که چنین دشمنان شدند سگانم. ناصرخسرو. جغد را گفت خانه ات در خرابه باد و خورشت مردار باد. (قصص الانبیاء ص 173). نکند قصد هیچ خصم زبون که ز مردار کس نریزد خون. سنائی. چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندر این نشاءه قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر برین بالا. سنائی. هر که او بددل است و بدکار است گر چه زنده ست کم ز مردار است. سنائی. چون لیقۀ دوات کهن گشته پوسیده گوشت در تن مردارش. خاقانی. گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز مردار بود هر آنکه او را نکشند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 904). اگر تیر اول صید را خسته کرده بود چنانک از صیدی بیرون شده باشد آنگه تیر دوم آید حلال نبود... و صید مردار بود. (راحهالصدور). اگر سگ یا یوز بعد از آنکه صید بسیار گرفته حرام بود صیدی را بخورد، جمله از پیش گرفته بود، الا آنچه ذبح یافته بود و به مذهب بو یوسف و محمد آن یکی مردار بود باقی حلال. (راحهالصدور). در این روزه چو هستی پای پر جای به مردار استخوانی روزه مگشای. نظامی. کوشم که از این جهان پرخار مردانه برون شوم نه مردار. نظامی. با سگان بگذار این مردار را خرد بشکن شیشۀپندار را. مولوی. وآنگه بغلی نعوذ باللّه مردار بر آفتاب مرداد. سعدی. سعدی به مال و منصب دنیا نظرمکن میراث از توانگر و مردار از کلاغ. سعدی. مرد بداصل هست بد کردار مطلب بوی نافه از مردار. مکتبی. ز زندگی چه به کرکس رسد بجزمردار چه لذت است به عمر دراز نادان را. صائب. ، لاشه اعم از آنکه خود مرده باشد یا که کشته باشند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : این ملک مردارهای بسیار از چهارپایان کشته و مردۀ شکاریها بدان موضع ایشان فرستند تا آنجا بیفکنند و ایشان بخورند. (حدود العالم یادداشت مرحوم دهخدا). - مردار خوردن، لاشه وجسدی را طعمه ساختن: ای باز سپید خورده کبکان مردار مخور بسان ناهاری. ناصرخسرو. مردمان همچو گرگ مردم خوار گاه مردم خورند و گه مردار. نظامی. و در شهر قوت و غذا نماند و چهارپایان نیز نماندند و آغاز مردار خوردن کردند. (جامع التواریخ رشیدی). بود غیبت خلق مردار خوردن از این لقمه کن پاک کام و دهان را. صائب. - مردار شدن، سقط شدن: چون در آن کوچه خری مردار شد صد سگ خفته بدان بیدار شد. مولوی. - امثال: مردار سگان را و سگان هم آن را. (اسرارالتوحید). یکی مرد و یکی مردار شد و یکی به غضب خدا گرفتار شد. ، نجس. پلید. رجس. گنده: با خود گفتم این چنین مرداری نیمکافری [افشین] برمن چنین استخفاف می کند. (تاریخ بیهقی ص 172). چه به کار است چو عریان است از دانش جانت تن مردار بپوشیده به دیبای طمیم. ناصرخسرو. دریغ دفتر اشعار ناخوش و سردم که بد نتیجۀ طبع فرخج و مردارم. سوزنی. در مجلس بزم و روزبار به خوردن آن مردار [شراب] مشغولند. (راحهالصدور). اخبار و آثار بسیار در عقوبت آن مردار [شراب] آمده است. (راحهالصدور)
لاشۀ مرده. لاشه و جسد حیوانی که ذبح نشده مرده است و در شرع نجس است و خوردن گوشت آن جایز نیست. جیفه. لاش. لش: همی خورد افکنده مردار اوی ز جامه برهنه تن خوار اوی. فردوسی. خورند از آن که بماند ز من ملوک زمین تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر. عنصری. دزدی و خون ناحق میانشان حرام بودی و مردار نخوردندی. (تاریخ سیستان). چون نیابد به گه گرسنگی کبک و تذرو چه کند گر نخورد شیر ز مردار کباب. ناصرخسرو. ای پسر مشغول مردار است خلق چون به مرداراست مشغولی کلاب. ناصرخسرو. گر طمعی نیستم به خون و به مردار چون که چنین دشمنان شدند سگانم. ناصرخسرو. جغد را گفت خانه ات در خرابه باد و خورشت مردار باد. (قصص الانبیاء ص 173). نکند قصد هیچ خصم زبون که ز مردار کس نریزد خون. سنائی. چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندر این نشاءه قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر برین بالا. سنائی. هر که او بددل است و بدکار است گر چه زنده ست کم ز مردار است. سنائی. چون لیقۀ دوات کهن گشته پوسیده گوشت در تن مردارش. خاقانی. گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز مردار بود هر آنکه او را نکشند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 904). اگر تیر اول صید را خسته کرده بود چنانک از صیدی بیرون شده باشد آنگه تیر دوم آید حلال نبود... و صید مردار بود. (راحهالصدور). اگر سگ یا یوز بعد از آنکه صید بسیار گرفته حرام بود صیدی را بخورد، جمله از پیش گرفته بود، الا آنچه ذبح یافته بود و به مذهب بو یوسف و محمد آن یکی مردار بود باقی حلال. (راحهالصدور). در این روزه چو هستی پای پر جای به مردار استخوانی روزه مگشای. نظامی. کوشم که از این جهان پرخار مردانه برون شوم نه مردار. نظامی. با سگان بگذار این مردار را خرد بشکن شیشۀپندار را. مولوی. وآنگه بغلی نعوذ باللّه مردار بر آفتاب مرداد. سعدی. سعدی به مال و منصب دنیا نظرمکن میراث از توانگر و مردار از کلاغ. سعدی. مرد بداصل هست بد کردار مطلب بوی نافه از مردار. مکتبی. ز زندگی چه به کرکس رسد بجزمردار چه لذت است به عمر دراز نادان را. صائب. ، لاشه اعم از آنکه خود مرده باشد یا که کشته باشند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : این ملک مردارهای بسیار از چهارپایان کشته و مردۀ شکاریها بدان موضع ایشان فرستند تا آنجا بیفکنند و ایشان بخورند. (حدود العالم یادداشت مرحوم دهخدا). - مردار خوردن، لاشه وجسدی را طعمه ساختن: ای باز سپید خورده کبکان مردار مخور بسان ناهاری. ناصرخسرو. مردمان همچو گرگ مردم خوار گاه مردم خورند و گه مردار. نظامی. و در شهر قوت و غذا نماند و چهارپایان نیز نماندند و آغاز مردار خوردن کردند. (جامع التواریخ رشیدی). بود غیبت خلق مردار خوردن از این لقمه کن پاک کام و دهان را. صائب. - مردار شدن، سقط شدن: چون در آن کوچه خری مردار شد صد سگ خفته بدان بیدار شد. مولوی. - امثال: مردار سگان را و سگان هم آن را. (اسرارالتوحید). یکی مرد و یکی مردار شد و یکی به غضب خدا گرفتار شد. ، نجس. پلید. رجس. گنده: با خود گفتم این چنین مرداری نیمکافری [افشین] برمن چنین استخفاف می کند. (تاریخ بیهقی ص 172). چه به کار است چو عریان است از دانش جانت تن مردار بپوشیده به دیبای طمیم. ناصرخسرو. دریغ دفتر اشعار ناخوش و سردم که بد نتیجۀ طبع فرخج و مردارم. سوزنی. در مجلس بزم و روزبار به خوردن آن مردار [شراب] مشغولند. (راحهالصدور). اخبار و آثار بسیار در عقوبت آن مردار [شراب] آمده است. (راحهالصدور)