جدول جو
جدول جو

معنی مرداس

مرداس((مَ))
سر، رأس، سنگ کوب، سنگی که به ته چاه اندازند تا معلوم شود که آب دارد یا نه
تصویری از مرداس
تصویر مرداس
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مرداس

مرداس

مرداس
مرد آسمانی، نام پادشاهی پرهیزکار و بخشنده از دشت سواران و نیزه گزار و پدر ضحاک که مرد نیکی بود و بدست پسرش کشته شد
مرداس
فرهنگ نامهای ایرانی

مرداس

مرداس
سنگ کوب، سنگ چاه آزمای، غلتک زمینکوب، سر سر راس، سنگ کوب، سنگی که به ته چاه اندازند تا از آوای آن بدانند آب دارد یا نه
فرهنگ لغت هوشیار

مرداس

مرداس
سر، راس، سنگ کوب، سنگی که در چاه بیندازند تا معلوم شود که آب دارد یا نه
مرداس
فرهنگ فارسی عمید

مرداس

مرداس
ابن جدیر بن عامر بن عبید بن کعب ربعی حنظلی تمیمی مکنی به ابوبلال (متوفی در 61 هجری قمری). وی را به نام مادرش مرداس بن ادیه نیز گفته اند. یکی از بزرگان خوارج و از خطبا و دلیران و پارسایان بود. با علی علیه السلام در صفین حضور داشت اما حکمیت را انکار کرد و نهروان را نیز دریافت. عبیدالله بن زیاد او را درکوفه زندانی کرد ولی از زندان رهایی یافت و با حدودسی مرد به آسک اهواز (میان رامهرمز و ارجان) رفت و خروج کرد. عبیدالله لشکری گران بر سر او فرستاد و گریزاندش. بار دیگر عباد بن علقمۀ مازنی را بر او فرستادروز آدینه ای تا نیمروز جنگ میان مرداس و عباد قائم بماند و در آن وقت دو گروه برای اقامۀ نماز دست از جنگ کشیدند اما هنگامی که مرداس و یارانش به نماز ایستاده بودند عباد گرد آنان فرو گرفت و همگی را کشت وسر مرداس را نزد ابن زیاد فرستاد. (الاعلام زرکلی)
جدی جاهلی است و فرزندان او بطنی از بنی عوف بن سلیم از عدنانیه اند و مساکنشان میان قابس و بلدعناب است به مغرب. (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا

مرداب

مرداب
تالاب، استخر، آبگیر عمیق، آب ایستاده و لجن زار، پیش رفتگی آب دریا در خشکی
مرداب
فرهنگ فارسی عمید

مرداد

مرداد
ماه پنجم از سال خورشیدی، روز هفتم از هر ماه خورشیدی، برای مِثال روز مرداد مژده داد بدان / که جهان شد به طبع باز جوان (مسعودسعد - ۵۴۶)
مرداد
فرهنگ فارسی عمید

گرداس

گرداس
سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، سِتَمکار، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه، جان آزار، جایِر، جَفاجو، جَفاگَر، دُژآگاه، مَردِم گَزا، پُر جَفا، پُر جُوْرْ، اِستَمگَر برای مثال خدایا بی شبان بگذاشتی این بی زبانان را / مگر تو هم از ایشان باز داری شر گرداسان (نزاری - مجمع الفرس - گرداس)
گرداس
فرهنگ فارسی عمید

مردار

مردار
لاشۀ حیوان مرده که ذبح نشده باشد، پلید، کثیف، لاشه، لاش، لش
مردار
فرهنگ فارسی عمید