شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، سیاه دست، پاسبز، تخجّم، سبز قدم، نامبارک، سبز پا، شمال، منحوس، شنار، بدیمن، میشوم، بدشگون، بداغر، نامیمون، بدقدم، نحس، مشوم، نافرّخ، مشئوم، خشک پی برای مثال آمد نوروز و نو دمید بنفشه / بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۹)
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، سیاه دَست، پاسَبز، تَخَجُّم، سَبز قَدَم، نامُبارَک، سَبز پا، شِمال، مَنحوس، شَنار، بَدیُمن، مَیشوم، بَدشُگون، بَداُغُر، نامِیمون، بَدقَدَم، نَحس، مَشوم، نافَرُّخ، مَشئوم، خُشک پِی برای مِثال آمد نوروز و نو دمید بنفشه / بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۹)
ابن نوفل بن اهیب بن عبد مناف الزهری القرشی، مکنی به ابوصفوان یکی از اصحاب پیغمبر و عالم به انساب عرب بود. وی عمری طولانی داشت و در حدود 115 سال زندگی کرد و در زمان عثمان نابینا شد و در سال 54 هجری قمری در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72)
ابن نوفل بن اهیب بن عبد مناف الزهری القرشی، مکنی به ابوصفوان یکی از اصحاب پیغمبر و عالم به انساب عرب بود. وی عمری طولانی داشت و در حدود 115 سال زندگی کرد و در زمان عثمان نابینا شد و در سال 54 هجری قمری در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 8 ص 72)
مصدر به معنی رخم و رخم. (ناظم الاطباء). بیضه را زیر بال گرفتن مرغ. (منتهی الارب). رجوع به مترادفات کلمه شود، (از باب سمع) نرم کردن چیزی را. (ناظم الاطباء) مهربانی نمودن بر کسی و محبت کردن: رخمه رخمهً. (منتهی الارب). رجوع به رخم شود
مصدر به معنی رَخْم و رَخَم. (ناظم الاطباء). بیضه را زیر بال گرفتن مرغ. (منتهی الارب). رجوع به مترادفات کلمه شود، (از باب سمع) نرم کردن چیزی را. (ناظم الاطباء) مهربانی نمودن بر کسی و محبت کردن: رَخَمَه رَخْمَهً. (منتهی الارب). رجوع به رخم شود
زمین وخیمه. (منتهی الارب). ارض موخمه، زمینی که گیاهش ناسازوار و ناگوارنده باشد. (ناظم الاطباء) ، طعامی که تخمه آرد. (آنندراج). متخمه. (منتهی الارب، مادۀ وخ م)
زمین وخیمه. (منتهی الارب). ارض موخمه، زمینی که گیاهش ناسازوار و ناگوارنده باشد. (ناظم الاطباء) ، طعامی که تخمه آرد. (آنندراج). متخمه. (منتهی الارب، مادۀ وخ م)
مردمک. مردمک چشم. (برهان قاطع) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا). مردم دیده: آن خوشه بین چنانک یکی خیک پر نبید سر بسته و نبرده بدو دست هیچ کس بر گونۀ سیاهی چشم است غژم او هم بر مثال مردمۀ چشم از او تکس. بهرامی. زنج گفت سخنهای هنج همه نقش نگین مصلحت و مردمۀ دیدۀ صواب شاید بود. (مرزبان نامه ص 177). رجوع به مردمک شود
مردمک. مردمک چشم. (برهان قاطع) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا). مردم دیده: آن خوشه بین چنانک یکی خیک پر نبید سر بسته و نبرده بدو دست هیچ کس بر گونۀ سیاهی چشم است غژم او هم بر مثال مردمۀ چشم از او تکس. بهرامی. زنج گفت سخنهای هنج همه نقش نگین مصلحت و مردمۀ دیدۀ صواب شاید بود. (مرزبان نامه ص 177). رجوع به مردمک شود
تأنیث مرخی. رجوع به مرخی شود، داروهای سست و نرم کننده: دیگر داروها که سست و نرم کننده است که طبیبان الادویه المرخیه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به مرخی و مرخّی شود
تأنیث مرخی. رجوع به مُرخی شود، داروهای سست و نرم کننده: دیگر داروها که سست و نرم کننده است که طبیبان الادویه المرخیه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به مُرخی و مرخّی شود
مرمت. اصلاح نمودن و نیکو کردن چیزباخلل را. (از منتهی الارب). اصلاح کردن بنا و چیزی دیگر را. (از اقرب الموارد). به اصلاح آوردن خلل. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو کردن حال کسی را. رم ّ شأنه، گرفتن ستور چوبها را به دهن و خوردن، خوردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نگریستن با چشم تیر را تا آن را برابر کنند. رم ّ سهمه بعینه. (از اقرب الموارد). رم ّ. و رجوع به مرمت و رم شود
مرمت. اصلاح نمودن و نیکو کردن چیزباخلل را. (از منتهی الارب). اصلاح کردن بنا و چیزی دیگر را. (از اقرب الموارد). به اصلاح آوردن خلل. (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو کردن حال کسی را. رَم ّ شأنه، گرفتن ستور چوبها را به دهن و خوردن، خوردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نگریستن با چشم تیر را تا آن را برابر کنند. رَم ّ سهمه بعینه. (از اقرب الموارد). رَم ّ. و رجوع به مرمت و رم شود
نحس شوم مقابل فرخنده خجسته: آمدنوروز و نو دمید بنفشه بر مافرخنده باد و بر تو مرخشه. (منجیک) توضیح این کلمه را در بعض فرهنگها بغلط بمعنی سخن آورده اند و آن محرف نحس است
نحس شوم مقابل فرخنده خجسته: آمدنوروز و نو دمید بنفشه بر مافرخنده باد و بر تو مرخشه. (منجیک) توضیح این کلمه را در بعض فرهنگها بغلط بمعنی سخن آورده اند و آن محرف نحس است