جدول جو
جدول جو

معنی مرخ - جستجوی لغت در جدول جو

مرخ
ستبرک از گیاهان، بادام تلخ از گیاهان درخت بادام تلخ را گویند که یکی از گونه های بادام و مغز هسته هایش تلخ است. توضیح در قدیم جهت ایجاد آتش از این گیاه زند اسفل میساختند (زنداسفل چوبی بود که در پایین چوب دیگری بنام زند اعلی قرار میدادند و بوسیله اصطکاک و مالش شدید با چوب بالایی آتش ایجاد میکردند)، زند بالایی از چوب عفار تهیه میشده است: و هر چند در هر درختی آتش موجود است فاما همچون درخت مرخ وعفاره هیچ درختی نیست. یکی از گونه های گیاه استبرق
فرهنگ لغت هوشیار
مرخ
درخت بادام تلخ که چوب آن زود آتش می گیرد، بید دشتی
آتش زنه، آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، پرهازه، حطب، وقید، آتش برگ، هود، پده، پوک، افروزه، آفروزه، وقود، پیفه، شیاع، پد، فروزینه، آتش افروز
تصویری از مرخ
تصویر مرخ
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرخا
تصویر مرخا
خاله
فرهنگ واژه فارسی سره
سست کن سستار، نرمار، سست، نرم سست کننده، دارویی را گویند که بقوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آنرا وسیز بگرداند تا آنکه بسهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسه در آنها دفع شود مانند ضماد شوید (شبت) و بذرکتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرخم
تصویر مرخم
دم بریده، کاهیده در دستور پارسی، آژیانه (سنگفرش)
فرهنگ لغت هوشیار
اذن داده شده بعد از ممنوعیت، آسان و سهل کرده، میسر و سهل شده، مجاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرخی
تصویر مرخی
((مُ رَ خّ))
سست کننده، دارویی را گویند که به قوت حرارت و رطوبت خود قوام اعضای کثیفه المسام را نرم و مسامات آن را وسیع بگرداند تا آن که به سهولت و آسانی فضول مجتمعه و محتبسه در آن ها دفع شود، مانند ضماد شوید (شبت) و بذر کتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرخم
تصویر مرخم
((مُ رَ خَّ))
کوتاه شده، کلمه ای که دنباله آن بریده شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرخص
تصویر مرخص
((مُ رَ خَّ))
اجازه داده شده، آزاد شده
فرهنگ فارسی معین
در دستور زبان کلمه ای که حرفی از آخر آن را در تلفظ یا در نوشتن بیندازند، ویژگی زمینی که با رخام (سنگ مرمر) فرش شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرخص
تصویر مرخص
اجازه داده شده، کنایه از ویژگی کسی که به او اجازه داده شده از جایی مانند، بیمارستان یا زندان خارج شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهرخ
تصویر مهرخ
(دخترانه)
ماهرخ، آنکه رویی زیبا چون ماه دارد، ماهرو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماخ
تصویر ماخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سخندانی پیر و مرزبان هری و از راویان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برخ
تصویر برخ
حوزه، قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نرخ
تصویر نرخ
قیمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرز
تصویر مرز
حد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میخ
تصویر میخ
قطب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرخ
تصویر فرخ
(دخترانه و پسرانه)
شاد، تابان، زیبا، خجسته، مبارک، فرخنده، نام یکی از امیران سیستان در عهد سلجوقیان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از مرزبانان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرخ
تصویر آرخ
نزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مورخ
تصویر مورخ
هنگامه، گذشته نگار، کهن نگار، تاریخدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مریخ
تصویر مریخ
بهرام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرض
تصویر مرض
بیماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرخ
تصویر سرخ
احمر، قرمز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرخ
تصویر آرخ
نزار نام جائی است در گرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخ
تصویر برخ
افزایش، ارزانی، چیرگی، شکستن گردن پاره لخت، حصه حظ نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمخ
تصویر رمخ
درخت انبوه، جمع رمخه، از ریشه پارسی غوره خرماها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرخ
تصویر جرخ
پارسی تازی گشته چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ
تصویر چرخ
فلک سیاران را گویند، سپهر و آسمان و کره فلکی، فلک الافلاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترخ
تصویر ترخ
نشان نشتر
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره فرفیون که جزو گیاهان کائو چوئی است ودر اطراف بندر عباس بطور خودرو و وحشی دیده میشود. از شیرابه این گیاه برای ساختن کائوچو میتوان استفاده کرد پره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ
تصویر سرخ
قرمز رنگ، رنگ قرمز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرخ
تصویر صرخ
سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرخ
تصویر نرخ
ارزش چیزی، قیمت، بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرگ
تصویر مرگ
مردن، موت، کنایه از نیستی، فنا
مرگ موش: آرسنیک، شبه فلز جامد، بلوری، شکننده و قهوه ای تیره که دارای ترکیبات سمی و مهلک است و در صنعت به کار می رود
مرگ و میر: مرگامرگ
مرگ پای آگیش: مرگ که پاپیچ همه کس شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرخ
تصویر شرخ
اول جوانی، اول هر کاری
فرهنگ فارسی عمید