جدول جو
جدول جو

معنی مرحب - جستجوی لغت در جدول جو

مرحب
مرحبا، کلمه ای که برای تحسین به کار می رود، آفرین
تصویری از مرحب
تصویر مرحب
فرهنگ فارسی عمید
مرحب
(مَ حَ)
معروف به مرحب خیبری یکی از سران یهود و رئیس یکی از قلعه های خیبر که در سال هفتم هجرت در جنگ خیبر با علی علیه السلام نبرد کرد و به دست آن حضرت کشته شد:
منم شیردل مرحب خیبری
که با چرخ عار آیدم همسری.
(حملۀ حیدری)
لغت نامه دهخدا
مرحب
فراخ شدن، فراخی، بزرگی، گشادی
تصویری از مرحب
تصویر مرحب
فرهنگ لغت هوشیار
مرحب
((مَ حَ))
فراخی، سعه، نامی است از نام های مردان
تصویری از مرحب
تصویر مرحب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجب
تصویر مرجب
مهیب، معظم، بزرگ، باشکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
ترکیب شده، آمیخته شده، آنچه از دو یا چند جزء ترکیب شده باشد
در علم شیمی ویژگی جسمی که از دو یا چند عنصر مختلف ترکیب شده و قابل تجزیه باشد
ویژگی جسم یا ماده ای که بیش از یک عنصر در ساختمان آن باشد
ماده ای برای نوشتن یا چاپ کردن اوراق که از دوده تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده، بانظم، دائماً، همیشه، منسجم، استوار، آنکه راتبه و مواجب می گرفته است
مرتب کردن (ساختن): نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقب
تصویر مرقب
مرقبه، جای دیدبان در بلندی، مرقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
هرچه بر آن سوار شوند، حیوانی که بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرحبا
تصویر مرحبا
کلمه ای که برای تحسین به کار می رود، آفرین
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حَ)
منسوب است به مرحب. (از الانساب سمعانی). رجوع به مرحب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ لَ)
ترحیب. مرحبا گفتن. (از اقرب الموارد). ترحاب. (یادداشت مؤلف). تهنیت گفتن. (ناظم الاطباء). رجوع به مرحبا و ترحیب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
کلمه ترحیب است. مرحبا و اهلا و سهلا. (از متن اللغه). این لفظ در عرب برای تعظیم مهمان گویند. (از غیاث اللغات). خوش آمدی ! خیر مقدم ! بفرما!:
چه گویمش گویمش چون بگذرد
الا یا نسیم الصبا مرحبا.
غضائری.
چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر
نشنود گوشت جز از رضوان سلام و مرحبا.
ناصرخسرو.
ناگه درآمد از در حجره خیال دوست
چون روی او بدیدم گفتمش مرحبا.
مسعودسعد.
با غم رفیق طبعم از آن سان گرفت انس
کز در چو غم در آید گویدش مرحبا.
مسعودسعد.
ای کریمی کامیدواران را
همه لفظ تو مرحبا باشد.
مسعودسعد.
از حلۀ حدوث برون شو دو منزلی
تا گویدت قریشی وحدت که مرحبا.
خاقانی.
بر اثر داغشان هر دم سلطان عشق
گوید خاقانیا خاک توام مرحبا.
خاقانی.
مرا مرحبا گفتن سفره داران
نباید کز آن مرحبا می گریزم.
خاقانی.
و در ضیافت دولت طفیلیان مملکت را مرحبا و طال بقائی شنوانیده آید. (سندبادنامه ص 35).
مرحبا یا مجتبی یا مرتضی
اًن تغب جاء القضا ضاق الغضا.
مولوی.
شادم بتو مرحبا واهلاً
ای بخت سعید مقبل من.
سعدی.
ای نفس خرم باد صبا
ازبر یار آمده ای مرحبا.
سعدی (کلیات چ فروغی، غزلیات ص 1).
مرحبا ای پیک مشتاقان بگو پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست.
حافظ.
، زه ! آفرین ! (فرهنگ فارسی معین). احسنت ! بارک اﷲ! (یادداشت مؤلف). کلمه تحسین و تشویق است:
تا میر مؤمنان جهان مرحبام گفت
نزدیک مؤمنان زدر مرحبا شدم.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 273).
آسمان گوید زمین را مرحبا
با توام چون آهن و آهن ربا.
مولوی.
- مرحبا زدن، صلا دادن. دعوت کردن. خوشامد گفتن: چون عشق را مرحبا زدی حوادث را طال بقا باید زد. (سندبادنامه ص 140).
کس نمی بینم ز بیرون سرای
واندرونم مرحبائی می زدند.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 580).
طریق عشق می پوئی خردرا الوداعی گو
بساطقرب می جوئی بلا را مرحبائی زن.
سلمان ساوجی (آنندراج).
- مرحبا گفتن، ترحیب. (دستور الاخوان) (تاج المصادر بیهقی). خوشامد گفتن. با خوش روئی و بشاشت پذیرا شدن. به جان و دل پذیرائی کردن:
هر جفا را مرحبائی گفتمی
گرنه پیش از لب زبان در بستمی.
خاقانی.
مرا مرحبا گفتن سفره داران
نباید کز آن مرحبا می گریزم.
خاقانی.
من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن
بلائی کزحبیب آید هزارش مرحبا گفتیم.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 255).
- ، تحسین کردن. آفرین گفتن.
- مرحبا کردن، مرحبا گفتن. خوشامد گفتن:
زهی به آمدنت بخت مرحبا کرده.
بنفشه زیر کله سرو در قبا کرده.
حسن دهلوی (آنندراج).
با دشمنی که تیر جفا بر کمان نهد
چون دوستان ز دیده و دل مرحبا کنم.
امیرخسرو (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مرحبا در فارسی افدستا جد از ایزد توام خداونی زان کنم بر تو از دل افدستا (دقیقی) انوشه زجستن مرا رنج و سختی است بهر انوشه کسی کو بمیرد به زهر (فردوسی) (انوشه را نوشین در واژه نامک با بی مرگ و جاوید و خوشا برابر دانسته) خه زه از ادات تحسین است آفرین، زه، آسمان گوید زمین را مرحبا باتوم چون آهن و آهن ربا. (مثنوی) مرحبا. یا مرحبا بک، باسعه و گشایش مصاف شدی خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجب
تصویر مرجب
با شکوه بزرگ، با هیبت، با مهابت
فرهنگ لغت هوشیار
سخن آور، بد زبان، رنده راه آشکار، سربه راه رام، تکه تکه: گوشت کشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروب
تصویر مروب
تغار ماست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریب
تصویر مریب
صاحب شک و تهمت، بشک شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقب
تصویر مرقب
مرقبه: دیدگاه دید بانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
آنچه که بر آن سوار شوند، سواری، بارگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرطب
تصویر مرطب
تری دهنده، رطوبت زاینده
فرهنگ لغت هوشیار
برانگیخته برانگیزنده ترغیب شده تشویق شده. ترغیب کننده مشوق جمع مرغبین: بر هر مایه دار بمعنی... که رسیدم او را بر اتما آن مرغب و محرض یافتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
منظم کننده، ترتیب دهنده، مرتبه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحم
تصویر مرحم
رحیم، مرحوم، بسیار مهربانی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
رفتگاه فرودگاه سرای آنجا که کوچ کنند مسکن: در نیم شبی که محل سلطان عقل مرحل شیطان جهل گشته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترحب
تصویر ترحب
درود شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحبا
تصویر مرحبا
((مَ حَ))
آفرین، کلمه ای که در تحسین استعمال می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغب
تصویر مرغب
((مُ رَ غَّ))
ترغیب شده، تشویق شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغب
تصویر مرغب
((مُ رَ غِّ))
ترغیب کننده، مشوق، جمع مرغبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
((مُ رَ کَّ))
ترکیب شده، آمیخته شده، ماده ای سیاه رنگ که از دوده و مواد دیگر به دست می آید و از آن برای نوشتن و چاپ استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
((مَ کَ))
هر آن چه بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرحبا
تصویر مرحبا
آفرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
بسامان، سازمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
آمیخته، همکرد، دوات، رهوار
فرهنگ واژه فارسی سره
آفرین، احسنت، بارک الله، خوشا، خه، خهی، زه، زهازه، تحسین، تمجید، ستایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد