جدول جو
جدول جو

معنی مرجمه - جستجوی لغت در جدول جو

مرجمه(مِ جَ مَ)
آلت رجم. قذافه. (متن اللغه). وسیلۀ سنگسار کردن. وسیلۀ سنگباران
لغت نامه دهخدا
مرجمه(شَ قَ صَ)
سنگسار کردن. ج، مراجم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فرقه ای از مسلمانان که در زمان معاویه ظهور کردند و معتقد بودند گفتن شهادتین برای ایمان کفایت می کند و نباید مرتکب معاصی کبیره را جهنمی دانست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجمک
تصویر مرجمک
عدس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، مژو، نسک، نرسک، نرسنگ، مرجو، بنوسرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردمه
تصویر مردمه
مردمک، دریچه ای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت می کند، مردمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برجمه
تصویر برجمه
استخوان های ریز دست و پا، مفاصل انگشتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
نقل مطلبی از زبانی به زبان دیگر، جمع تراجم، ذکر سیرت، اخلاق و نسب کسی، شرح احوال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرمه
تصویر مجرمه
مونث مجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تانگوکده محجمه در فارسی مکینه محجمه در فارسی: دهان شیر گیاه نورزی نوشگیا از گیاهان مونث مخلص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترجمه
تصویر مترجمه
مونث مترجم. مونث مترجم زنی که ترجمه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرحمه
تصویر مرحمه
مرحمت در فارسی مهربانی نواخت، بخشایش
فرهنگ لغت هوشیار
نام گروهی که باور داشتند کیفر دادن گناهکاران در این جهان نارواست و این کیفر در رستخیز داده می شود آنان این چمراس را گواه میظوردند: و آخرون مرجئون لامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم و الله علیم حکیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجومه
تصویر مرجومه
مونث مرجوم جمع مرجومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجمک
تصویر مرجمک
عدس
فرهنگ لغت هوشیار
مرجحه در فارسی مونث مرجح: برتری داده برتری یافته مونث مرجح جمع مرجحات. مونث مرحج جمع مرجحات
فرهنگ لغت هوشیار
معجمه در فارسی مونث معجم بنگرید به معجم مونث معجم: رفع ابهام شده ازاله التباس گردیده، مرتب بترتیب حروف تهجی، حرف منقوط نقطه دار مانند: ز ذ ش مقابل مهمله. یا حروف معجمه. حروف نقطه دار حروف تهجیحروف الفبا
فرهنگ لغت هوشیار
نورند پچوه همسیراز بر گردان تفسیر کردن زبانی را بزبان دیگر گزاردن گزارش کردن گردانیدناز زبانی بزبان دیگر نقل کردن، ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب شخصی، گزارش، جمع تراجم. یا ترجمه احوال. شرح احوال
فرهنگ لغت هوشیار
مردمک (چشم) : زنج گفت: سخنهای هنج همه نقش نگین مصلحت و مردمه دیده صواب شاید بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معجمه
تصویر معجمه
((مُ جَ مَ یا مِ))
رفع ابهام شده، ازاله التباس گردیده، مرتب به ترتیب حروف تهجی، حرف منقوط، نقطه دار. مانند، ز، ذ، ش، مقابل مهمله، حروف، حروف نقطه دار. حروف تهجی، حروف الفبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
((تَ جَ یا جُ مِ))
روایت کردن مطلبی از زبانی به زبان دیگر، ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب کسی، گزارش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
برگردانی، برگردان، ترزبانی، ترگویه، نورند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
Translation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
traduction
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
перевод
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
Übersetzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
переклад
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
tłumaczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
翻译
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
tradução
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
traduzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
traducción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
vertaling
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
การแปล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
terjemahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
अनुवाद
دیکشنری فارسی به هندی