چادر نگارین. چادر که در آن صورتهای مردان باشد. (از منتهی الارب). بردی که بر آن تصویرهائی چون صورت مردان باشد. معلم. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، مشک که از یک پای سلخ آن کرده باشند. (از منتهی الارب). مشکی که آن را از یک پای پوست کنده باشند. (از تاج العروس) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشکی که از طرف دو پای آن سلاخی شده باشد. (از متن اللغه) ، مشک پر. زق ّ ملآن. (از متن اللغه). مشک پر شراب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملخ که آثار بالهای وی در زمین دیده شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، موی شانه زده. شعر ممشوط. (از متن اللغه)
چادر نگارین. چادر که در آن صورتهای مردان باشد. (از منتهی الارب). بردی که بر آن تصویرهائی چون صورت مردان باشد. معلم. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، مشک که از یک پای سلخ آن کرده باشند. (از منتهی الارب). مشکی که آن را از یک پای پوست کنده باشند. (از تاج العروس) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشکی که از طرف دو پای آن سلاخی شده باشد. (از متن اللغه) ، مشک پر. زق ّ ملآن. (از متن اللغه). مشک پر شراب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملخ که آثار بالهای وی در زمین دیده شود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، موی شانه زده. شعر ممشوط. (از متن اللغه)
قوی و استوار گرداننده. (ناظم الاطباء). رجل الشی ٔ، قوّاه. (متن اللغه). نعت فاعلی است از ترجیل. رجوع به ترجیل شود، کسی که فروهشته گرداند موی را تا میان. فروهشته و مرغول گرداند آن را. (آنندراج). رجل الشعر، سرحه و مشطه. (متن اللغه). رجوع به ترجیل شود
قوی و استوار گرداننده. (ناظم الاطباء). رجل الشی ٔ، قوّاه. (متن اللغه). نعت فاعلی است از ترجیل. رجوع به ترجیل شود، کسی که فروهشته گرداند موی را تا میان. فروهشته و مرغول گرداند آن را. (آنندراج). رجل الشعر، سرحه و مشطه. (متن اللغه). رجوع به ترجیل شود
دیگ مسین بزرگ. (غیاث اللغات). دیگ رویین. (دستورالاخوان). دیگ سنگین یا دیگ مسین. (منتهی الارب). قدر. (اقرب الموارد). دیگی که از سنگ تراشیده باشند یا دیگی که از مس ساخته باشند. یا آنچه که بدان غذا پزند اعم از دیگ یا جز آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مراجل: روباهی بگیرند یا کفتاری پیر، او را بکشند و آن را در مرجلی بجوشانند، و این روباه یا کفتار همچنان درست با پوست شکم ناشکافته اندرآن مرجل کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : ملک را چنان گرم کرد این خبر که جوشش بر آمد چو مرجل بسر. سعدی. پاس خطش نگذارد که بگرداند رنگ اگر از موم نهی بر سر آتش مرجل. طالب آملی (از فرهنگ فارسی معین). ، شانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشط. (متن اللغه) (اقرب الموارد). ج، مراجل
دیگ مسین بزرگ. (غیاث اللغات). دیگ رویین. (دستورالاخوان). دیگ سنگین یا دیگ مسین. (منتهی الارب). قِدر. (اقرب الموارد). دیگی که از سنگ تراشیده باشند یا دیگی که از مس ساخته باشند. یا آنچه که بدان غذا پزند اعم از دیگ یا جز آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مراجل: روباهی بگیرند یا کفتاری پیر، او را بکشند و آن را در مرجلی بجوشانند، و این روباه یا کفتار همچنان درست با پوست شکم ناشکافته اندرآن مرجل کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : ملک را چنان گرم کرد این خبر که جوشش بر آمد چو مرجل بسر. سعدی. پاس خطش نگذارد که بگرداند رنگ اگر از موم نهی بر سر آتش مرجل. طالب آملی (از فرهنگ فارسی معین). ، شانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشط. (متن اللغه) (اقرب الموارد). ج، مراجل
چیزی که برای کسب اطلاعات به آن مراجعه می کنند مجتهد جامع الشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد محل بازگشت، بازگشتن مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید می کنند
چیزی که برای کسب اطلاعات به آن مراجعه می کنند مجتهد جامع الشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد محل بازگشت، بازگشتن مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید می کنند
این واژه در تازی برابر است با اسبی که چهار دست و پایش سپید باشد و اگر چون زاب به کار رود برابر است با سرشناس شناخته در فرهنگ فارسی معین برابر است با: در بند مقید در بند
این واژه در تازی برابر است با اسبی که چهار دست و پایش سپید باشد و اگر چون زاب به کار رود برابر است با سرشناس شناخته در فرهنگ فارسی معین برابر است با: در بند مقید در بند
امید داشته شده عدس: ... تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش... امید داشته شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال
امید داشته شده عدس: ... تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش... امید داشته شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال