جدول جو
جدول جو

معنی مرجح - جستجوی لغت در جدول جو

مرجح
برتری داده شده، افزونی داده شده
تصویری از مرجح
تصویر مرجح
فرهنگ فارسی عمید
مرجح
برتری داده برتر برتری دهنده ترجیح داده شده برتری داده جمع مرجحین. ترجیح دهنده برتری دهنده جمع مرجحین
فرهنگ لغت هوشیار
مرجح
((مُ رَ جَّ))
برتری داده شده، ترجیح داده شده
تصویری از مرجح
تصویر مرجح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مرجحه در فارسی مونث مرجح: برتری داده برتری یافته مونث مرجح جمع مرجحات. مونث مرحج جمع مرجحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجح
تصویر ارجح
رحجان، راجع تر، افضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
بازیابه، بن مایه
فرهنگ واژه فارسی سره
گراییدن، جنبیدن، افزونی، برتری یافتن بگراییدن، مایل شدن چیزی بطرفی چربیدن فزون آمدن فزونی جستن، فزونی افزونی، جمع ترجحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروح
تصویر مروح
راحت رساننده، خوشی دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجب
تصویر مرجب
مهیب، معظم، بزرگ، باشکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرشح
تصویر مرشح
تربیت شده، به تدریج پرورده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجوح
تصویر مرجوح
ترجیح داده شده، برتری داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترجح
تصویر ترجح
برتری و فزونی یافتن، برتری جستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
چیزی که برای کسب اطلاعات به آن مراجعه می کنند
مجتهد جامع الشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد
محل بازگشت، بازگشتن
مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرح
تصویر مجرح
بسیار زخمی کرده شده، نقش بریدگی بر کنار پارچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرشح
تصویر مرشح
خوب ادب یافته و تربیت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزح
تصویر مرزح
پارسی تازی گشته مرزو زمینی که برای کشت هموار و آماده کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراجح
تصویر مراجح
برد باران
فرهنگ لغت هوشیار
چربیده برتری یافته، گراییده رحجان داده برتری داده شده جمع مرجوحین: ... سپاه صادق خان رابسلطنت مرجوح دانسته
فرهنگ لغت هوشیار
امید داشته شده عدس: ... تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش... امید داشته شده: مامول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال
فرهنگ لغت هوشیار
خاژغان (دیگ و پاتیل وامثال آن را گویند و در عربی مرجل خوانند) دیگ دیگ: پاس خطش نگذارد که بگرداند رنگ اگر از موم نهی بر سرآتش مرجل. (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
جای بازگشت، بازگشت گاه
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که برایش شعری در بحر رجز خوانده شده، (سبک) یکی از اقسام نثر و آن چنانست که کلمات دو عبارت هم وزن باشند نه هم سجع مثال: خیال ناظم بی تعلق قامت دلربایی ناموزون است و قیاص ناثربی تمسک کاکل مومیایی نامربوط. مقابل نثر مسجع و نثر مرسل (عادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجب
تصویر مرجب
با شکوه بزرگ، با هیبت، با مهابت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتجح
تصویر مرتجح
گرداینده، مایل گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریح
تصویر مریح
باد زده شادمان، خرامنده مزاح بنگرید به مزاح شادمان، خرامنده
فرهنگ لغت هوشیار
مروحه: باد بزن خوشی آورنده آسایش دهنده خوشی یافته ظسایش یافته، خوشبوی بادبزن جمع مراوح. راحت داده خوشی داده شده. راحت دهنده خوشی آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرنح
تصویر مرنح
سرگشته بیهوش، نالانه رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجح
تصویر منجح
پیرز مند کامروا پیروزمند، کامیاب کامروا،جمع مناجح مناجیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجح
تصویر ارجح
((اَ جَ))
بهتر، خوب تر، فزون تر، برتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترجح
تصویر ترجح
((تَ رَ جُّ))
چربیدن، فزونی جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرح
تصویر مجرح
((مُ جَ رَّ))
زخم زده، زخمی کرده، کسی که شهادتش رد شده، قسمی از نقش بریدگی بر کنار دریاچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرشح
تصویر مرشح
((مُ رَ شَّ))
تربیت شده، ادب یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریح
تصویر مریح
((مِ رُ))
شادمان، خرامنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مروح
تصویر مروح
((مُ رَ وِّ))
راحت کننده، آسایش دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مروح
تصویر مروح
((مُ رَ وَّ))
راحت داده، خوشی داده شده
فرهنگ فارسی معین