جدول جو
جدول جو

معنی مرجاء - جستجوی لغت در جدول جو

مرجاء
(مُ جَءْ)
رجل مرجاء، مرد واپس داشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجان
تصویر مرجان
(دخترانه)
گیاهی دریایی، معرب از سریانی، جانور بی مهره کوچک دریایی، بقایای قرمز رنگ رسوب یافته از همین جانور که در جواهرسازی کاربرد دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرجان
تصویر مرجان
جانور بی مهرۀ دریایی که مانند گیاه به زمین چسبیده است، بقایای قرمز رنگ این جانور که در جواهرسازی به کار می رود، سنگ شجری
فرهنگ فارسی عمید
سنگ یا آهنی که به ریسمان ببندند و در چاه آویزان کنند برای اندازه گیری عمق آن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَزْ زَءْ)
آن که هر کس از وی نیکوئی یابد. (مهذب الاسماء). کریم. (از اقرب الموارد). کریمی که مردمان را از نیکوکاری و خیر و فواید او بهره ای باشد. (از متن اللغه). مرزء مرد جوانمرد که مردمان به خیر او برسند. (منتهی الارب) ، المؤمن مرزاء، أی مفعول بالرزیه، أی المصیبه، و مصاب بالبلاء. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که به مصیبت مرگ بهترین کسانش مبتلا شده است. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). مرزء. (منتهی الارب). ج، مرزؤون
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افرج و آن کسی است که دو سرین وی از بزرگی به هم نپیوندد. (از اقرب الموارد). کسی است که به هم نمیرسد دو طرف نشستنگاه او به واسطۀ بزرگی. (شرح قاموس) ، آنکه شرم جای او پیوسته منکشف باشد. (منتهی الارب). کسی است که همیشه در نشستن عورت او گشاده است. (شرح قاموس). و رجوع به افرج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
پشته ای است به زمین مزینه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بنوالعرجاء حیی است از تمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَءْ)
پناه جای. (منتهی الارب). پناه جای و پناهگاه. (ناظم الاطباء). ملجاء
لغت نامه دهخدا
(مِ)
عیب کننده و ملامت کننده و تهمت زننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چاه آبی است که جعفر بن سلیمان بنزدیک شبحی و بین بصره، و حفر ابی موسی، در طریق حجاج عازم از بصره، حفر کرد، و بین اخادید و این چاه یک مرحله راه است. این چاه از آنرو خرجاء نامیده شده است که در سرزمینی مرکب از سنگهای سفید و سیاه قرار گرفته است. (از معجم البلدان). رجوع به منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تأنیث أمرط. رجوع به امرط شود، شجرهمرطاء، درختی که برگ بر آن نباشد. (از اقرب الموارد) ، امراءه مرطاء، زنی که از زانو به بعدموی نداشته باشد. (از ذیل اقرب الموارد). ج، مرط
لغت نامه دهخدا
(مَ فَءْ / مُ فَءْ)
اسم مکان از رف ء و ارفاء. جای به لب آمدن کشتی. (منتهی الارب) (صراح). آنجا که کشتی را به کنار توان نزدیک کرد. آنجا که کشتی را به کناره کشند. ایستگاه کشتی در کناره. کنار و لب در دریا. بندر. اسکله. ج، مرافی ٔ. (اقرب الموارد). رجوع به ’ارفاء’ شود: خانفو، مرفاء سفینه ها و جایگاه تجارت عرب با مردم چین است. (از اخبار الصین و الهند ص 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث أمرش به معنی شریر. ج، مرش. (از اقرب الموارد) ، گزنده و عقور از هر حیوان که باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب). زمینی که اقسام گیاهان به فراوانی در آن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای دیدن، و برجی که پاسبان در آن قرار میگیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
فرس مرهاء، اسب شتابرو. ج، مراهی. (منتهی الارب). مرهاه. (اقرب الموارد). و رجوع به مرهاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث أمره که نعت است مصدر مره را. رجوع به مره شود. عین مرهاء، چشم تباه شده از بی سرمگی. امراءه مرهاء، زن تباه چشم از نکشیدن سرمه. ج، مره. (از اقرب الموارد) ، نعجهٌ مرهاء، میش که سفید است و رنگی دیگر با آن نباشد، زمین کم درخت خواه دشت نرم باشد و خواه سخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث أمرغ. ج، مرغ. (از اقرب الموارد). رجوع به امرغ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رجاء، بمعنی کناره و طرف. (غیاث اللغات). نواحی. اطراف. انحاء. گوشه ها: مملکتی فسیح الارجاء.
- ارجاء بئر، نواحی چاه از درون، از بالا تا زیر.
- ارجاء سماء، دو طرف آن. کناره های آسمان، چیزی را بسوی چیزی متوجه گردانیدن. (غیاث اللغات) ، رجوع کردن امری. احاله، نفع بخشیدن. (منتهی الارب) : ارجع اﷲ بیعته، نفع بخشد خدای عقد بیع او را، خریده را بازگردانیدن. (منتهی الارب). پس دادن، دست سپسایگی دراز کردن بگرفتن چیزی. (منتهی الارب) ، ارجاع ابل، فربه شدن شتر بعد لاغری. فربه شدن اشتر پس از نزاری. (تاج المصادر بیهقی) ، در مصیبت ’انا للّه و انا الیه راجعون’ گفتن، غائط کردن. (منتهی الارب). حدث کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، ارجع الشیخ، دور بیمار شد پیر و تا یک ماه جسم و طاقت او بحال خود نیامد. (منتهی الارب) ، ارجاع نظر، اعادۀ آن. بار دوم دیدن. بازدید، ارجاع کردن (کاری را) ، محول کردن آن، متولی کردن
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخرج، و آن گوسفندیست که پاهایش تا تهیگاه سپید باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). آن گوسفند که پایها و روی وی سفید بود و یکی سیاه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام جائی به اصفهان. (تاج العروس). و نسبت بدان ارجائی است، بلرزه درآمدن، چنانکه زمین، ارجاف ناقه، آمدن او مانده و سست و فروهشته گوش که می جنبید، بکاری درشدن. در چیزی شروع کردن. درآمدن در کاری و خوض کردن در آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مذهب ارجاء، مذهب خوارج مرجئه. رجوع به مرجئه و ضحی الاسلام ج 3 ص 164 و 318 و 321 و 322 و 323 و 325 و 326 و 328 و 329 و 330 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ نَ / نِ)
امیدوار کردن. (غیاث اللغات) ، نام پهلوانی تورانی. (برهان). نام پهلوان افراسیاب. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
ابن ابی ضحاک خال مأمون الرشید. (حبط ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مؤنث ابرج. زن فراخ چشم و آنکه سپیدی چشم او سخت سپید و سیاهی آن سخت سیاه باشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- عین برجاء، چشمی فراخ و نیکو. (مهذب الاسماء). چشمی که سپیدی آن سخت سپید و سیاهی آن سخت سیاه بود. (ناظم الاطباء). رجوع به برج شود، بیرون شدن. تندی: آب از چشمه برمیجوشد. (از یادداشت مؤلف).
- جوشیدن به گفتار، از سرخشم و به تندی سخن گفتن:
بگفتار با مهتران برمجوش
بزور آنکه بیش از تو با وی مکوش.
اسدی.
- جوشیدن دل، شوریدن:
برجوش دلا که وقت جوش است
گویای جهان چرا خموش است.
نظامی.
، گرد آمدن. اجتماع کردن. به انبوهی گرد آمدن: و غوریان آنجا برجوشیدند. (تاریخ بیهقی). و ملاعین حصار غور برجوشیدند. (تاریخ بیهقی ص 111). مبارزان هر دو صف چون زنبور بهم برجوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(مُرَ)
جمع مرید است. رجوع به مرید شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملجاء
تصویر ملجاء
پناهگاه و جای پناه و مامن و امن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجاس
تصویر مرجاس
ژرفا سنج ژرفا یاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجام
تصویر مرجام
سنگ پران فلاخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجان
تصویر مرجان
نوعی گیاه دریایی که سرخرنگ و قیمتی می باشد مانند یاقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرداء
تصویر مرداء
تابانرخسار: دختر، بی موی: زنی که بر چوز او موی نباشد، ریگستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملجاء
تصویر ملجاء
((مَ جَ))
پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
((مَ))
نوعی از جانوران دریایی شبیه به گیاه که مانند گیاه به زمین نمی چسبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارجاء
تصویر ارجاء
((اِ))
امیدوار کردن، به تأخیر انداختن کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارجاء
تصویر ارجاء
((اَ))
جمع رجاء، کنارها، گوشه ها
فرهنگ فارسی معین