جدول جو
جدول جو

معنی مرتین - جستجوی لغت در جدول جو

مرتین(مِرْ رَ تَ)
تثنیۀ مره. مرهالصفراء و مرهالسوداء. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مره شود، لقی منه المرتین، دید از وی سختی ها و تلخی ها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرتین(مَرْ رَ تَ)
تثنیۀ مرّه. دوبار. دو دفعه. رجوع به مرّه شود
لغت نامه دهخدا
مرتین
دوباره، دو دفعه
تصویری از مرتین
تصویر مرتین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارتین
تصویر مارتین
(پسرانه)
رهبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرتین
تصویر آرتین
(پسرانه)
آرش، عاقل، زیرک، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان نامدار ایرانی در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی که در تیراندازی بسیار توانا بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرتهن
تصویر مرتهن
رهن گیرنده، گروگیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفین
تصویر مرفین
مورفین، آلکالوییدی با طعم تلخ، به شکل کریستال های استوانه ای و بی رنگ که از تریاک استخراج می شود و در پزشکی به عنوان مسکن و خواب آور به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میتین
تصویر میتین
تیشه یا میله که با آن سنگ می تراشند، کلنگ، برای مثال به تندی چنان اوفتد بر برم / که میتین فرهاد بر بیستون (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرسین
تصویر مرسین
مورد، درختچه ای همیشه سبز با گل های سفید و میوای اسانس دار و گوشتی که مصرف دارویی دارد، آس، آسمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتهن
تصویر مرتهن
چیزی که به رهن گرفته شده، چیزی که در گرو باشد، گروگان، کسی یا چیزی که مقید و دربند امری باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَکْ کَ تَ)
مکه و مدینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فاصبحت منفیا علی غیر ریبه
و قدکان لی بالمکتین مقام.
نصر بن حجاج (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بندری است در ترکیه بر دریای مدیترانه با 68600 تن سکنه. راه آهن بغداد به ترکیه از نزدیکی این شهر می گذرد
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مادۀ سمی مخدر که از شیرۀ خشخاش و شقایق گیرند. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از آلکالوئیدهایی است که در گیاه خشخاش موجود است و از شیرۀ خشخاش (که به تریاک موسوم است) استخراج شود. نسبت وزن مرفین به وزن تریاک 1/10 است
لغت نامه دهخدا
قسم سیاه مرهیطس است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پیه آکندن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
یعقوب پاشا. وکیل نظارت معارف مصر، متوفی بسال 1919 میلادی او راست: 1- احکام المرعیه فی شأن الاراضی المصریه. که سعید افندی عمون آن را بعربی ترجمه کرد و آن شامل دو قسم است: اول در باب اراضی بر وجه شرعی بر حسب مذهب امام ابی حنیفه سخن راند و آن شامل چهار کتابست. دوم در باب اراضی بر وجهی که امروز دیده میشود و آن نیز دارای چهار کتابست و آن در بولاق بسال 1307 هجری قمری بطبع رسیده است.
2- القول التام فی التعلیم العام. علی بک بهجت آن را بعربی نقل کرده و در بولاق بسال 1894 میلادی چاپ شده است. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
مارتینی، نام قسمی تفنگ، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام تجارتی نوعی تفنگ که در زمان قاجاریه در ایران معمول بود، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
آلوده به زعفران. (آنندراج). آغشته به زعفران و خضاب شده به حنا. (از اقرب الموارد). متضمخ. مختضب. (از متن اللغه). رجوع به ارتقان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
بجای بلند برآینده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات. در 33هزارگزی شرق خمین و 4هزارگزی راه خمین به دلیجان، در جلگۀ معتدل هوائی واقع و دارای 455 تن سکنه است. آبش از رود خانه گلپایگان و محصولش غلات، بنشن، چغندر قند، تنباکو، پنبه، مختصر انگور و شغل مردمش زراعت، قالیچه و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
آن که به رهن می گیرد. (از متن اللغه). آخذالرهن. (از اقرب الموارد). گرو گیرنده. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). رهن ستاننده. (فرهنگ فارسی معین). نعت فاعلی است از ارتهان. رجوع به ارتهان شود، گرودهنده. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ)
رهن. (متن اللغه). رهین. گروی. (منتهی الارب). به گرو گرفته شده. مقید. در گرو. گروگان. در بند گرو کرده:
ای به همه خوبی و نیکی سزا
ای به هوای تو جهان مرتهن.
فرخی.
ذاکر فضل تو و مرتهن برّ تواند
چه طرازی به طراز و چه حجازی به حجاز.
منوچهری.
برد خواهی پیش او ناپروریده شعر خویش
کرد خواهی در ملامت عرض خود رامرتهن.
منوچهری.
بی هنر با مال و با شاهی نباشد نیک بخت
با هنر هرگز به محنت درنماند مرتهن.
ناصرخسرو.
اوباش آفرینش و حشو طبیعت اند
کالا به دست حرص و حسد مرتهن نیند.
خاقانی.
، کسی یا چیزی که وابسته به چیزی یا دربند امری باشد. (فرهنگ فارسی معین). مقید به امری. (از اقرب الموارد). رجوع به معنی بعدی شود، مشغول. متعهد. مقید. مقابل رها و فارغ:
به آزاد مردی و آزادگی
تو کس دیده ای در خور خویشتن
از آزادگان هر که او بیشتر
به شکر تو دارد زبان مرتهن.
فرخی.
به فضل تو گویندگان متفق
به شکر تو آزادگان مرتهن.
فرخی.
ز آزادگی نمودن و کردارهای نیک
آزادگان به شکر تو گشتند مرتهن.
فرخی.
سرهنگان سلطان به سوابق او معترف بودند و به شکر او مرتهن. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
مارتین تئودور هوتسما، مستشرق هلندی، وی زبان عربی و فارسی و ترکی را می دانست و در دانشگاه ’اوترخت’ تدریس می کرد و از اولین کسانی است که در سال 1906 میلادی به ایجاد دائرهالمعارف اسلامی همت گماشت، اوراست: فهرست کتابهای شرقی محفوظ در آکادمی لیدن جزءششم و فهرست کتابهای عربی و ترکی موجود نزد بریل صاحب کتاب خانه لیدن در دو جزو، او به نشر کتابهای عربی اهتمام ورزید از آنجمله تاریخ یعقوبی و دیوان اخطل و الاضداد ابن انباری و زبدهالنصره و نخبهالعصرۀ بنداری را منتشر ساخت، (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 121)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
دوک سازنده. (آنندراج). نعت فاعلی است از ارتدان. رجوع به ارتدان شود
لغت نامه دهخدا
(مِلْ لَ تَ)
در مآخذ اروپائی، شهرت طورغود علی پاشا دریازن ترک. از 1553 میلادی بین دریازنانی که در دریای اژه به کشتی های ونیزی دستبرد می زدند، شهرت یافت. جنووائی ها در 1540 دستگیرش کردند، ولی خیرالدین بارباروسا او را بازخرید و دراگوت چندی در خدمت او بود، سپس مهدیه را و پس از تصرف آن (1550 میلادی) بدست اسپانیاییها جربه را مرکز فعالیت خود قرار داد. در 1551 میلادی که آدوریا، جربه را محاصره نمود، دراگوت بحیله فرار کرد، سپس بخدمت دربار عثمانی پیوست و در فتح طرابلس (1551م.) شرکت داشت و در 1556 بحکومت آن رسید و در 60- 1551 متناوباً به سواحل و جزایر ایتالیا و آفریقای شمالی دستبرد میزد و در 1560 در جربه، ناوگان ایتالیارا مغلوب نمود. سرانجام در محاصرۀ مالت با گلولۀ توپ کشته شد (1565 میلادی). (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان اندیکا از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز، واقع در 6هزارگزی خاور قلعه زراس. هوای آن معتدل و دارای 109 تن سکنه است. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میتین
تصویر میتین
کلنگ و میله آهنین که سنگ تراشان بدان سنگ کنند و تراشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرفین
تصویر مرفین
ماده سمی مخدر که از شیره خشخاش و شقایق گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرتد، دور وندان دینگردانان جمع مرتد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
گروگان، پابند چیزی که بگرو گرفته شده گروگان، کسی یا چیزی وابسته بچیزی یا در بند امری باشد، گرو گیرنده رهن ستاننده جمع مرتهنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسین
تصویر مرسین
مورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارتین
تصویر مارتین
نام تجارتی نوعی تفنگ که در زمان قاجاریه در ایران معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میتین
تصویر میتین
((اِ))
کلنگ، تیشه یا میلی که با آن سنگ را بتراشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرفین
تصویر مرفین
((مُ))
مسکنی قوی برای تسکین درد که استعمال آن اعتیاد می آورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتهن
تصویر مرتهن
((مُ تَ هَ))
گروگان، به رهن گرفته شده
فرهنگ فارسی معین