جدول جو
جدول جو

معنی مرتن - جستجوی لغت در جدول جو

مرتن
(مُ رَتْ تَ)
نان به پیه آگنده. (یادداشت مرحوم دهخدا). پیه آکنده. (مهذب الاسماء). رجوع به مرتنه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردن
تصویر مردن
بی جان شدن، درگذشتن، بدرود زندگی گفتن
کنایه از نابود شدن، از میان رفتن
کنایه از چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن
کنایه از خاموش شدن چراغ یا آتش و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مران
تصویر مران
درختی با شاخه های راست، دراز، گره دار و محکم که از آن نیزه می سازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده، بانظم، دائماً، همیشه، منسجم، استوار، آنکه راتبه و مواجب می گرفته است
مرتب کردن (ساختن): نظم و ترتیب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتن
تصویر مشتن
دست مالیدن به چیزی، مالیدن چیزی به چیز دیگر
خمیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتک
تصویر مرتک
مردارسنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، سنگ مردار، لیتارژ جوهر سرب، مرداهنگ، اکسید دو پلمب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتهن
تصویر مرتهن
چیزی که به رهن گرفته شده، چیزی که در گرو باشد، گروگان، کسی یا چیزی که مقید و دربند امری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتهن
تصویر مرتهن
رهن گیرنده، گروگیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
کسی که از دین برگشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتن
تصویر مفتن
فتنه انگیز، درفتنه اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ تَ نَ / مُ رَتْ تَ نَ)
نان روغنی پیه آمیخته. (از منتهی الارب). نان پیه آمیخته. (ناظم الاطباء) ، خبزهالمشحمه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). یا آن مرثنه است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرتین
تصویر مرتین
دوباره، دو دفعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
منظم کننده، ترتیب دهنده، مرتبه دار
فرهنگ لغت هوشیار
لگن، تشت تشت جامه شویی، تغار بزرگ جای شستشوی لباس و غیره، تغار بزرگ، ظرف غذا: امروز دو مرده بیش گیرد مرکن فردا گوید تربی (رختت) از اینجا برکن، (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدن (اعم از آنکه دست در چیزی بمالند یا چیزی را بچیز دیگر بمالند)، سرشتن خمیر کردن: افسوس از آن دنبه چنگال که بگداخت در روغن آن مادو سه پروار نمشتیم. (بسحاق اطعمه آنند.: مشت)
فرهنگ لغت هوشیار
گرفتار در گیر چغل زرد گوش سر داده به هوش تیز هوشان سر کرده به گوش زرد گوشان (خاقانی تحفه العراقین) در فتنه افکنده. در فتنه اندازنده فتنه انگیز، جمع مفتنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
از دین برگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتن
تصویر منتن
گنده بد بوی
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از مرتشی بنگرید به مرتشی مرتشی: داده ای دل در پی او جان دیده برویش زلف پریشان داده پی نان لذت ایمان قاضی بی دین مفتی مرتش. (نصیرای بدخشانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، چمن سبزه زار، چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتک
تصویر مرتک
مردار سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گروگان، پابند چیزی که بگرو گرفته شده گروگان، کسی یا چیزی وابسته بچیزی یا در بند امری باشد، گرو گیرنده رهن ستاننده جمع مرتهنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارتن
تصویر مارتن
آنکه بدنش بشکل و هیئت مار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرثن
تصویر مرثن
بارانخورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مران
تصویر مران
زغال اخته از گیاهان، درخت زبان گنجشک، نیزه استوار زغال اخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردن
تصویر مردن
درگذشتن، معدوم شدن، نماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرسن
تصویر مرسن
از ریشه پارسی رسنگاه بر گردن ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماتن
تصویر ماتن
مقابل شارح و محشی، نویسنده متن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرتن
تصویر عرتن
گزک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتن
تصویر برتن
مغرور، متکبر، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میرتن
تصویر میرتن
آنکه خود را بزرگ سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
بسامان، سازمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتد
تصویر مرتد
رانده شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتع
تصویر مرتع
چراگاه، چمنزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مردن
تصویر مردن
فوت شدن
فرهنگ واژه فارسی سره