جدول جو
جدول جو

معنی مرتقوش - جستجوی لغت در جدول جو

مرتقوش
(مَ تَ)
معرب مرزنگوش است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دزی ج 2 ص 578 شود. اما ظاهراً صحیح کلمه مرزنقوش است. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
مرتقوش
مرزنگوش
تصویری از مرتقوش
تصویر مرتقوش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرتوش
تصویر آرتوش
(پسرانه)
از نامهای باستانی ارمنی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرتضوی
تصویر مرتضوی
از اولاد علی بن ابی طالب (ع)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشوش
تصویر متشوش
دارای تشویش، آشفته، مضطرب، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتقب
تصویر مرتقب
محافظ و نگهبان، مراقب، چشم دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه، در 8500گزی شمال باختری هشتیان واقع است. این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و سردسیر و سالم است. بدانجا 121 تن سکنۀ کردی زبان زندگی می کنند. آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا: غلات و توتون است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه ارابه رو دارد و در تابستان از راه هشتیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
نعت فاعلی از استقواس. منحنی و خمیده. (از اقرب الموارد) ، ابروی مانا به کمان. (منتهی الارب). رجوع به استقواس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ)
چون مرغ. بسان مرغ:
مرغ بر بالاپران و سایه اش
میدود بر خاک و پران مرغ وش.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرزنجوش. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مرزنجوش و مرزنگوش شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْوْ خوَشْ / خُشْ)
به معنی مرو، که گیاهی باشد خوشبوی. (از برهان) (از آنندراج). خرنباش. ریحان الشیوخ. برسفانج
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قسمی از باز شکاری. رجوع به قراغوش شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قی یَ)
دهی از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد. واقع در 35000 گزی شمال شهرکرد و 12000گزی راه بن به شهرکرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن برنج، غلات، کشمش و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن عبدالله اسدی مکنی به ابوسعید. از امیرانی است که در دربار صلاح الدین پرورش یافت و به نیابت وی در مصر حکومت کرد. وی مردی باهمت بود و به عمران و آبادی علاقۀ فراوان داشت و باروی محیط به شهر قاهره از آثار او است. قلعۀ جبل و پلهائی در جیره در راه اهرام ثلاثه نیز از بناهای او بشمار میرود. چون صلاح الدین شهر عکه را از فرنگیان گرفت، حکومت آن را به قراقوش داد و چون فرنگیان آن شهر را پس گرفتند اسیر گشت و با دادن ده هزار دینار خود را آزاد ساخت. سلطان از این کار وی بسی شاد شد. وی در قاهره به سال 597 هجری قمری وفات کرد. حکم های شگفت آوری از قضاوتهای او نقل میکنند که ابن خلکان او را از این گونه احکام منزه میداند. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 792، 793)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ارتقاش در حرب یا قتال، بهم پیوستن در جنگ
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
مرزنجوش. (تاج العروس). مرزنگوش. و رجوع به دزی ج 1 ص 69 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
در هم پیوسته در جنگ. (آنندراج). به هم آمیخته در جنگ. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از ارتقاش. رجوع به ارتقاش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
دوائی است که آن را مرزنگوش و مرزنجوش گویند. (از برهان قاطع). مرزنگوش که دوائی است. معرب مرده گوش. (منتهی الارب). معرب مردگوش. مردکوش. مرزنگوش. مرزنجوش. مرتقوس گیاهی است از تیره نعناعیان دارای برگهای بیضی شکل و گلهای سفید یا قرمز. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و نیز رجوع به مرزنگوش در این لغت نامه و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 248 و دزی ج 2 ص 580 و المعرب جوالیقی ص 309 س 5و نشوءاللغه ص 93 شود، آذان الفار. (تاج العروس) (برهان قاطع) ، زعفران. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نرم گوش، بوی خوشی است (خوشبوئی است) مایل به سرخی و سیاهی که زنان بدان شانه آلایند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَ وی ی / مُ تَ ضَ)
منسوب به مرتضی، منسوب به امیرالمؤمنین مرتضی علی. سید از نسل علی بن ابی طالب
لغت نامه دهخدا
باز دارنده، سخن آموزنده راست شونده، گرانبها راست شونده قوام گیرنده، قیمتی گرانبها: تا این غایت (قریب) بصد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم ازدیههای معظم و مزارع مغل... بمجرد شبهتی که در نقل ملک آن باز نمودند بمدعیان (آن) باز فرموده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوس
تصویر متقوس
کمانی کمانه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوح
تصویر متقوح
زخم ریمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوت
تصویر متقوت
خورش سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوب
تصویر متقوب
پوست بر کنده
فرهنگ لغت هوشیار
مرتضوی در فارسی: وابسته به مرتضی علی (ع) منسوب به مرتضی (عموما)، منسوب به مرتضی (علی) ع: سادات مرتضوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرد قوش
تصویر مرد قوش
مرد کوش پارسی تاری گشته مرزنگوش این واژه از پارسی به لاتینی رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرزجوش
تصویر مرزجوش
پارسی تازی گشته مرزنگوش
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بازشکاری سیاباز (قراسنقر) قراسنقر را گویند که عبارت از سنقر سیاه رنگ با نوک خمیده قوی و پنجه های یا قدرت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتقاش
تصویر ارتقاش
درآویختن کرکم آلایی (کرکم زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردقوش
تصویر مردقوش
مزنگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوی
تصویر متقوی
توانا و قادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتضوی
تصویر مرتضوی
((مُ تَ ضَ))
منسوب به مرتضی (عموماً)، منسوب به مرتضی علی (ع)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتعش
تصویر مرتعش
لرزان
فرهنگ واژه فارسی سره
عقاب سیاه رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
تمشک زار
فرهنگ گویش مازندرانی