جدول جو
جدول جو

معنی مرتبع - جستجوی لغت در جدول جو

مرتبع(مُ تَ بِ)
مرد میانه. مرتبع. (منتهی الارب) ، نعت فاعلی است از ارتباع. رجوع به ارتباع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرتفع
تصویر مرتفع
رفع شده، برداشته شده، برافراشته شده، بلند کرده، کنایه از ارزشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتدع
تصویر مرتدع
بازایستنده از کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متتبع
تصویر متتبع
جوینده، تحقیق کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتعب
تصویر مرتعب
ترسنده، آنکه از چیزی بترسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتجع
تصویر مرتجع
مقابل متجدّد، کهنه پسند، بازگشت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتفع
تصویر مرتفع
بلند، دراز، قدکشیده، برافراشته، مرتفع، مقابل پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
چیزی که با چیز دیگر پیوستگی و ارتباط داشته باشد، پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
مقام، منزلت، پایه، بار، دفعه، در تصوف هر یک از مراحل سلوک، طبقۀ ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابع
تصویر مرابع
مربع ها، بارانهای بهاری، جاهای اقامت در فصل بهار، جمع واژۀ مربع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتجع
تصویر مرتجع
بازگردنده، بازگشت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پی در پی، به ترتیب، پیاپی پشت هم به سامان ونار دیک با ترتیب و نظم، پی در پی پشت سرهم، مرتبا نامه های او بمن میرسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتبت
تصویر مرتبت
جاه، مقام، قدر، پایگاه، منزلت
فرهنگ لغت هوشیار
پتوست پیوسته مرتبط در فارسی مونث مرتبط پیوسته چیزی که به دیگری ربط دارد پیوسته جمع مرتبطین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
درجه، مقام، حد، مرحله، پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتدع
تصویر مرتدع
در گل افتاده پای در گل، باز ایستنده از کاری باز ایستنده از کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتعب
تصویر مرتعب
ترسیده هراسیده ترسنده ترسان خایف جمع مرتعبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتفع
تصویر مرتفع
برداشته شده، بلند کرده شده، برافراشته
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مربع، جای ها جایباش ها، خانه های بهاری (در یکی از واژه نامه ها این واژه را برابر با باران های بهاری دانسته اند جمع مربع. بارانهای بهاری، جای بارشهای بهار محلهای اقمات در بهار
فرهنگ لغت هوشیار
پژوهشگر کسی که در امری تتبع کند تحقیق کننده مطالعه کننده جمع متتبعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتعب
تصویر مرتعب
((مُ تَ ع))
ترسنده، ترسان، خایف، جمع مرتعبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
((مُ تَ بِ))
ربط داده شده، پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
((مَ تَ بَ یا بِ))
پایه، منزلت، جمع مراتب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتجع
تصویر مرتجع
((مُ تَ جِ))
بازگشت کننده، کهنه پسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتدع
تصویر مرتدع
((مُ تَ دِ))
باز ایستنده از کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتفع
تصویر مرتفع
((مُ تَ فِ))
بلند و رفیع، بلند شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرابع
تصویر مرابع
((مَ بِ))
جمع مربع. منازل، جای اقامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متتبع
تصویر متتبع
((مُ تَ تَ بِّ))
تتبع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتفع
تصویر مرتفع
افراشته، بلند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
درپیوند، پیوسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتبت
تصویر مرتبت
جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتجع
تصویر مرتجع
واپسگرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
Relevantly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
relevantemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
relevant
دیکشنری فارسی به آلمانی