- مرتب
- بسامان، سازمند
معنی مرتب - جستجوی لغت در جدول جو
- مرتب
- آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده، بانظم، دائماً، همیشه، منسجم، استوار، آنکه راتبه و مواجب می گرفته است
مرتب کردن (ساختن): نظم و ترتیب دادن
- مرتب
- منظم کننده، ترتیب دهنده، مرتبه دار
- مرتب ((مُ رَ تَّ))
- بانظم و ترتیب، ترتیب داده شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درپیوند، پیوسته
جایگاه
چیزی که با چیز دیگر پیوستگی و ارتباط داشته باشد، پیوسته
مقام، منزلت، پایه، بار، دفعه، در تصوف هر یک از مراحل سلوک، طبقۀ ساختمان
درجه، مقام، حد، مرحله، پایه
پتوست پیوسته مرتبط در فارسی مونث مرتبط پیوسته چیزی که به دیگری ربط دارد پیوسته جمع مرتبطین
جاه، مقام، قدر، پایگاه، منزلت
پی در پی، به ترتیب، پیاپی پشت هم به سامان ونار دیک با ترتیب و نظم، پی در پی پشت سرهم، مرتبا نامه های او بمن میرسید
Relevantly
relevantemente
relevant
odpowiednio
релевантно
відповідно
relevant
de manera relevante
de manière pertinente
in modo pertinente
प्रासंगिक रूप से
প্রাসঙ্গিকভাবে
relevan
ilgili bir şekilde
関連性を持って
באופן רלוונטי
kwa uhusiano
อย่างเกี่ยวข้อง
ذو صلةٍ