جدول جو
جدول جو

معنی مرتب - جستجوی لغت در جدول جو

مرتب
بسامان، سازمند
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتب
آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده، بانظم، دائماً، همیشه، منسجم، استوار، آنکه راتبه و مواجب می گرفته است
مرتب کردن (ساختن): نظم و ترتیب دادن
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
فرهنگ فارسی عمید
مرتب
منظم کننده، ترتیب دهنده، مرتبه دار
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
فرهنگ لغت هوشیار
مرتب
((مُ رَ تَّ))
بانظم و ترتیب، ترتیب داده شده
تصویری از مرتب
تصویر مرتب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
درپیوند، پیوسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتبت
تصویر مرتبت
جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
چیزی که با چیز دیگر پیوستگی و ارتباط داشته باشد، پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
مقام، منزلت، پایه، بار، دفعه، در تصوف هر یک از مراحل سلوک، طبقۀ ساختمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
درجه، مقام، حد، مرحله، پایه
فرهنگ لغت هوشیار
پتوست پیوسته مرتبط در فارسی مونث مرتبط پیوسته چیزی که به دیگری ربط دارد پیوسته جمع مرتبطین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتبت
تصویر مرتبت
جاه، مقام، قدر، پایگاه، منزلت
فرهنگ لغت هوشیار
پی در پی، به ترتیب، پیاپی پشت هم به سامان ونار دیک با ترتیب و نظم، پی در پی پشت سرهم، مرتبا نامه های او بمن میرسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتبه
تصویر مرتبه
((مَ تَ بَ یا بِ))
پایه، منزلت، جمع مراتب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
((مُ تَ بِ))
ربط داده شده، پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتبط
تصویر مرتبط
Relevantly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
релевантно
دیکشنری فارسی به روسی
de manière pertinente
دیکشنری فارسی به فرانسوی
प्रासंगिक रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
প্রাসঙ্গিকভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
関連性を持って
دیکشنری فارسی به ژاپنی
באופן רלוונטי
دیکشنری فارسی به عبری
อย่างเกี่ยวข้อง
دیکشنری فارسی به تایلندی