معنی مرتب مرتب آراسته، آماده، بسامان، جور، روبراه، مزین، بانسق، بانظم، بسامان، منتظم، منضبط، منظم، مدونمتضاد: بی انضباط، غیرمدون، نابسامان، نامرتب فرهنگ واژه مترادف متضاد