جدول جو
جدول جو

معنی مرتب

مرتب(مُ رَتْ تِ)
منظم کننده. ترتیب دهنده. در ترتیب و نظم آورنده. (ناظم الاطباء) ، مرتبه دار. این گونه کسان در مجلس شاهان جائی معین داشتند که در آنجا می نشستند و یا می ایستادند. (فرهنگ فارسی معین) : دبیری معروف مرتب بودی در درگاه کی مرتبت هاء مردم نگاه داشتی از فرزندان تا اصفهبدان تا سرهنگان تا حاجبان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 49). و اینها مرتب خدمت بودند و آینده و رونده بسیار بودند همه از او مرزوق و محفوظ. (چهار مقاله). ایاز را بخواند و آن زلفین بریده بدید سپاه پشیمانی بر دل او تاختن آورد... و از مقربان و مرتبان کس را زهرۀ آن نبود که پرسیدی که سبب چیست. (چهارمقاله) ، کسی که صنوف مرتب سازد. (از سمعانی) ، ثابت کننده. استوارکننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ترتیب. رجوع به ترتیب شود
لغت نامه دهخدا