جدول جو
جدول جو

معنی مراکل - جستجوی لغت در جدول جو

مراکل(مَ کِ / کَ)
جمع واژۀ مرکل. (منتهی الارب). رجوع به مرکل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراکز
تصویر مراکز
مرکز ها، میان دایره ها، نقطه های وسط دایره، محل های اقامت شخص یا حاکم و والی، پایگاه ها، مکان ها، کنایه از دنیاها، جهان ها، جمع واژۀ مرکز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراجل
تصویر مراجل
مرجل ها، دیگ ها، ظروف فلزی یا سنگی که در آن چیزی بجوشانند یا غذا طبخ کنند، قدرها، جمع واژۀ مرجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراکب
تصویر مراکب
مرکب ها، چیزهایی که بر آن سوار شوند، حیواناتی که بر آن سوار شوند، جمع واژۀ مرکب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواکل
تصویر مواکل
هم کاسه، هم غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراحل
تصویر مراحل
مرحله ها، جاهای فرود آمدن، منزل ها، جاهای کوچ کردن، جمع واژۀ مرحله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاکل
تصویر مشاکل
مشکل ها، مشکلات، جمع واژۀ مشکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاکل
تصویر مشاکل
مانند، مشابه، هم شکل
در علم عروض از بحور شعر بر وزن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ کِ)
مراکض الحوض، اطراف حوض. (از منتهی الارب). جوانب حوض. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
مراکین. جمع واژۀ مرکن. (از متن اللغه). رجوع به مرکن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مراکیه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعدی شود، جمع واژۀ مرکو. (آنندراج). رجوع به مرکوّ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
جمع واژۀ مثکل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مثکل شود
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
پای بیکدیگر زدن. (زوزنی). جنگ لگد کردن با یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پای بیکدیگر زدن قوم: تراکل القوم، رکل بعضهم بعضاً بالارجل. (از اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
جمع واژۀ مرحله. (منتهی الارب). منازل. رجوع به مرحله شود: بغراخان در بعضی از آن مراحل جان تسلیم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 90). در طی آن مراحل و منازل به مضیقی رسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
جنگ لگد کننده با یکدیگر. (آنندراج). بر یکدیگر لگد زنندۀ در جنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراکل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
جمع واژۀ مشکل. (ناظم الاطباء) (از المنجد). مشکلات. و رجوع به مشکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ)
مانندشونده و هم شکل شونده. (غیاث) (آنندراج). هم چهر. مماثل. مشابه. مانند. مجانس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مانند. مشابه. موافق. (ناظم الاطباء) :... مانند الفت و انس به مشاکل و رغبت به تزاوج و شفقت بر فرزند و ابنای نوع. (اوصاف الاشراف ص 50) ، (اصطلاح عروض) نام بحری است از نوزده بحور عروض. (غیاث) (آنندراج). نزد اهل عروض، اسم بحری است از بحور خاصه به عجم و اصل آن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن دو بار و مشاکل مکفوف فاعلات مفاعیل مفاعیل دو بار و وجه تسمیۀ ابن بحر بدان، آن که مشابه و موافق بحر قریب است در ارکان و اختلاف نیست مگر به تقدیم و تأخیر. (کشاف اصطلاحات الفنون). یکی از بحور عروضی و وزن آن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن است و به سبب همین مشابهت و مشاکلت آن را بحر قریب نامند. (بدیع همایی بخش 2 ص 73). از بحور مستحدث است و آن را بحر اخیر نیز گویند و بعضی متکلفان بر این وزن ’بیتی چند’ تازی گفته اند و اشعار فهلوی در این بحر بیش از اشعار فارسی است و اجزاء آن از فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن، دو بار فاعلات مفاعیل مفاعیل آید. (از المعجم فی معاییر اشعارالعجم). و رجوع به المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص 172 به بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
سنت رماکل از قدیسین مذهب کاتولیک بود که مسیحیت را در کشور بلژیک رواج داد. وی به سال 675 میلادی درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ذیل رماقل)
لغت نامه دهخدا
(قَ کَ)
دهی است در ناحیۀ فخرعمادالدوله از دههای استراباد رستاق. (ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 170)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
جمع واژۀ مرکز. رجوع به مرکز شود.
- مراکز بحران، در نجوم، عبارت است از رسیدن قمر به درجات معینه از فلک البروج. و آن را تأسیسات قمر نیز گویند. و در اختیارات امور مذمومند و بغایت نحس... و در عدد تأسیسات اختلاف است بعضی هشت ثبت کرده اند و بعضی ده. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ مرجل. دیگها. رجوع به مرجل شود:
ز یخ گشته شمرها همچو سیمین
طبق ها بر سر سنگین مراجل.
منوچهری.
، جمع واژۀ ممرجل، یعنی جامه ها که در آن صورت های مرجل باشد. (آنندراج). رجوع به مرجّل و ممرجل شود
لغت نامه دهخدا
(تِ کِ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: قوش، از نوع پرندگان بسیار بزرگ. و تراکل و عارم، مادۀ ارکک طوغان، نوعی از باز. (از دزی ج 1 ص 143)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پای با کسی زدن. (زوزنی). با پا زدن به کسی: راکل الصبی صاحبه، تضاربا بالارجل. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
ایستادن گاه مردم. (منتهی الارب). جمع واژۀ مرکد، به معنی محل رکود است. (از متن اللغه). رجوع به مرکد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشاکل
تصویر مشاکل
همشکل، مشابه، مانند جمع مشکل
فرهنگ لغت هوشیار
(مرحله) سرای ها در افغانستان به جای این که بگویند ازین شهر تا آن شهر هفت منزل است می گویند هفت سرای است ستاد ها گامه ها اوامان جمع مرحله منزلها مرحله ها: باراده رفتن بشیراز طی مراحل مینمودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراسل
تصویر مراسل
فرستنده، ارسال کننده، نامه فرستنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرکب، رهواران جمع مرکب: بفرمود تا بوجه اعظام و احترام باسازوعدت و آلت و اهبت و مراکب و موالی با سرخانه و اهالی گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراکز
تصویر مراکز
جمع مرکز، مندوها کیان ها میانک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاکل
تصویر مشاکل
((مَ کِ))
جمع مشکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراکب
تصویر مراکب
((مَ کِ))
جمع مرکب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراکز
تصویر مراکز
((مَ کِ))
جمع مرکز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراحل
تصویر مراحل
((مَ حِ))
جمع مرحله، منزل ها، مرحله ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراسل
تصویر مراسل
((مُ س))
نامه فرستنده، جمع مراسلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراکز
تصویر مراکز
جایگاه ها
فرهنگ واژه فارسی سره