جدول جو
جدول جو

معنی مراک - جستجوی لغت در جدول جو

مراک
(مَ)
بی سواد. بی علم. (ناظم الاطباء) ؟ ، گول فریفته شده. گول خورده از سخن و استهزاشده و مسخره شده. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراد
تصویر مراد
(پسرانه)
خواست، آرزو، منظور، مقصود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مراق
تصویر مراق
لایۀ خارجی پردۀ صفاق، در طب قدیم نوعی مالیخولیا که آن را ناشی از افزایش سودا می دانستند و عقیده داشتند که گردن بیمار ستبر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغک
تصویر مرغک
مصغر مرغ، مرغ کوچک
در خیاطی تکۀ کوچک سه گوش از پارچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراد
تصویر مراد
خواسته، آرزو، مقصود، منظور، در تصوف پیر، آنچه موجب کامرانی و موفقیت شود
مراد طلبیدن: درخواست کردن حاجت، برای مثال خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ - ۷۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرام
تصویر مرام
مراد، مطلوب، مقصود، آرمان، هدف، مسلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراس
تصویر مراس
علاج کردن، درمان کردن، چاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مران
تصویر مران
درختی با شاخه های راست، دراز، گره دار و محکم که از آن نیزه می سازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردک
تصویر مردک
مرد کوچک، مرد پست و حقیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محراک
تصویر محراک
ابزار هم زدن مرکّب دوات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رماک
تصویر رماک
مادیان ها، اسبان ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارک
تصویر مارک
نشان مخصوص که در بالای کاغذ مکاتبات و اسناد هر اداره یا سازمان چاپ می شود
واحد پول سابق آلمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراکز
تصویر مراکز
مرکز ها، میان دایره ها، نقطه های وسط دایره، محل های اقامت شخص یا حاکم و والی، پایگاه ها، مکان ها، کنایه از دنیاها، جهان ها، جمع واژۀ مرکز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراکب
تصویر مراکب
مرکب ها، چیزهایی که بر آن سوار شوند، حیواناتی که بر آن سوار شوند، جمع واژۀ مرکب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ کِ)
مراکض الحوض، اطراف حوض. (از منتهی الارب). جوانب حوض. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
جمع واژۀ مرکز. رجوع به مرکز شود.
- مراکز بحران، در نجوم، عبارت است از رسیدن قمر به درجات معینه از فلک البروج. و آن را تأسیسات قمر نیز گویند. و در اختیارات امور مذمومند و بغایت نحس... و در عدد تأسیسات اختلاف است بعضی هشت ثبت کرده اند و بعضی ده. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مراکیه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعدی شود، جمع واژۀ مرکو. (آنندراج). رجوع به مرکوّ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
مراکین. جمع واژۀ مرکن. (از متن اللغه). رجوع به مرکن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ / کَ)
جمع واژۀ مرکل. (منتهی الارب). رجوع به مرکل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
ایستادن گاه مردم. (منتهی الارب). جمع واژۀ مرکد، به معنی محل رکود است. (از متن اللغه). رجوع به مرکد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ)
آن چیزها که بر آنها سوار شوند. (غیاث اللغات). مرکب. (منتهی الارب). حیوان یا وسائلی که بر آنها سوار شوند و طی طریق کنند، اعم از اسب یا کشتی. رجوع به مرکب شود: بفرموده تا به وجه اعظام و احترام با ساز و عدت و آلت و اهبت و مراکب و موالی با سرخانه و اهالی گردد. (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین). بفرمود تا جواری و منشآت و مراکب و سفاین را ترتیب سازد. (بدایع الازمان فی وقایع کرمان)
لغت نامه دهخدا
درک کننده، نیک دریابنده دریابنده پیاپی پشت همی کسی که امور را دریابد نیک دریابنده. یا دراک فعال صفت موجود زنده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براک
تصویر براک
ماهی نوکدار از آبزیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماک
تصویر رماک
جمع رمکه مادیانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراک
تصویر حراک
جنب جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
از شمال محدود است به فراهان و از مشرق به خاک قم و از جنوب به محلات و از مغرب به کوه شازند، آب و هوای آن معتدل و زمستانهای آن بسیار سرد میشود، زراعت آن بیشتر دیم و آب آن از چشمه و قنوات است و رودخانه مهمی ندارد روفان دار چوج از درختان درختچه ایست از تیره اراکیها که فقط شامل یک گونه است. برگهایش متقابل و کمی گوشتالوست گلهایش سفید رنگ و کوچک و بشکل خوشه - که در انتهای شاخه ها قرار میگیرند - میباشد. میوه اش هسته و زرد رنگ است و آنرا کباث نامند و در صورتیکه نارس باشد سبز رنگ است که خمط یا جهاض نامیده میشود و خواص دارویی دارد. از برگ این گیاه شتران تغذیه میکنند و از ریشه آن که چوبی و ستبر است در قدیم مسواک درخت مسواک سجره السواک چوج
فرهنگ لغت هوشیار
مرغراه راهی که ازمیان مرغزار بند کفش از دوال، جمع شرک، گیاه خشک باران رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرکب، رهواران جمع مرکب: بفرمود تا بوجه اعظام و احترام باسازوعدت و آلت و اهبت و مراکب و موالی با سرخانه و اهالی گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراکز
تصویر مراکز
جمع مرکز، مندوها کیان ها میانک ها
فرهنگ لغت هوشیار
چاک و شکاف -1 آوازی که از شکستن یا شکافته شدن چیزی بگوش رسد، صدای رعد، چاک شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراکب
تصویر مراکب
((مَ کِ))
جمع مرکب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراکز
تصویر مراکز
((مَ کِ))
جمع مرکز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراکز
تصویر مراکز
جایگاه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
مرکزها، کانون ها، نقاط مهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
علف صحرایی
فرهنگ گویش مازندرانی