جدول جو
جدول جو

معنی مراونه - جستجوی لغت در جدول جو

مراونه(مُ وِ تَپْ پِ)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 28هزارگزی شمال اهواز، بر کنار راه اهواز به اندیمشک و 2/5هزارگزی شرق رود خانه کرخه در دشت گرمسیری واقع و دارای یکصد تن سکنه است. آبش از رود خانه شاهور تأمین می شود. محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شروانه
تصویر شروانه
(دخترانه)
نام دایه مه پری در داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رافونه
تصویر رافونه
(دخترانه)
پونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مروانه
تصویر مروانه
(دخترانه)
نام همسر ساقی دربار ولید از خلفای اموی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مراهنه
تصویر مراهنه
گرو گذاشتن، شرط بستن، شرط بندی در مسابقۀ اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
گاه این کار بستن و گاه آن را. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). گاه این کار وگاه آن کار را کردن و گاهی بر این پا و گاهی بر آن پا ایستادن. (از منتهی الارب) : راوح بین العملین، گاهی بدین کار و گاهی بدان کار پرداخت. راوح بین رجلیه، لختی روی این پا و لختی روی آن پا ایستاد. راوح جنبیه، پهلو به پهلو گشت. مدتی بدین پهلو خوابید و مدتی روی پهلوی دیگر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ءَ)
مدارا کردن با کسی یا در کاری. (تاج المصادر بیهقی). نرمی کردن با یکدیگر در کاری تا او را در کار کشد. (از منتهی الارب). مدارا و مخاتله کردن باکسی برای داخل کردن و کشاندن او در عملی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بیع مراوضه، بیع مواضعه. کالائی را بدون نشان دادن فقط با توصیف آن به مشتری فروختن. (از متن اللغه) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ دَ / دِ)
آمد و شد. رفت و آمد. تردد. (یادداشت مؤلف). دید و بازدید. (ناظم الاطباء). با کسی دوستی و معاشرت داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ج، مراودات.
- مراوده داشتن با کسی، با اورفت و آمد کردن. ارتباط و آمد و شد داشتن
لغت نامه دهخدا
(شِ)
کاری یا چیزی از کسی درخواستن. (ترجمان علامۀ جرجانی). از کسی درخواستن کاری و کسی را بر کاری داشتن. (از تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). خواستن. (از منتهی الارب) (از فرهنگ نظام). اجتهاد در طلب چیزی. (فرهنگ خطی) ، طلب وصال کردن: راودها عن نفسها، طلب منها الوصال. (از متن اللغه). رجوع به مراود شود، مخادعت. (ازاقرب الموارد) : راوده عن الامر، داراه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ وِ نَ)
غالاکسوس. موروقتیس. حجر قبطی. (یادداشت مؤلف). مصرادنه
لغت نامه دهخدا
(شَ)
هم منزل شدن و فرودآمدن با هم. (از منتهی الارب) : رازنته ، خاللته، او حاللته، ای حللت معه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَح ح)
با کسی یاری کردن. (المصادر زوزنی). همدیگر را یاری کردن و یاری دادن. عوان. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نرمی کردن. ارفاق: هو یهاون نفسه مهاونه، او نرمی می کند با نفس خود. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
مرون است در تمام معانی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به مرون و مرانه شود
لغت نامه دهخدا
(مُرْ را نَ)
نیزۀ نرم. (مهذب الاسماء). واحد مران است. رجوع به مرّان شود، درختی که از آن نیزه می سازند. (ناظم الاطباء). رجوع به مرّان شود
لغت نامه دهخدا
(شَنْ / شَ نَ)
با کسانی دستان آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فریب دادن کسی را در کاری. (از منتهی الارب). مخادعه. (زوزنی) (متن اللغه (اقرب الموارد) ، کشتی گرفتن با کسی. (تاج المصادر بیهقی). با همدیگر کشتی گرفتن. (از منتهی الارب). مصارعه. (زوزنی) (اقرب الموارد). مراوغت. رجوع به مراوغت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
با هم مهربان و دوست شدن. (ناظم الاطباء). رأفت. (از اقرب الموارد). رجوع به رأفت شود
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ ثَ)
متقابل بودن رواق کسی با دیگری. فهو رواقه و مراوقه. (از متن اللغه). رواق یکی در کنار و حیال رواق دیگری بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
أرض مرثونه، زمین باران رسیده. (منتهی الارب). زمین رثان رسیده. مرثنه. (از اقرب الموارد). رجوع به مرثنه و رثان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ لَ)
با کسی به جز تازی سخن گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). جز به زبان عربی سخن گفتن. (منتهی الارب) : رطن العجمی، تکلم بلغته، و رطن له، کلمه بها، و مثله راطنه و تراطنوا بها و بکلام لایفهمه الجمهور. (متن اللغه). با لغت عجمی و غیر عربی مکالمه کردن. (از اقرب الموارد). رجوع به مرطانه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
کدوی خشک میانه تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منتهی الارب). قفه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مؤنث مرهون. گرو گذاشته شده. رجوع به مرهون شود: اگر عین مرهونه بواسطۀ عمل خود راهن یا شخص دیگری تلف شود باید تلف کننده بدل آن را بدهد و بدل مزبور رهن خواهد بود. (مادۀ 791 قانون مدنی)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. واقع در 11 هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 1500 گزی شوسۀ میانه به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگۀ معتدل است. سکنۀ آن 272 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ نَ / نِ)
رجوع به مراهنه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از معاونه
تصویر معاونه
معاونه و معاونت در فارسی: دستیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراهنه
تصویر مراهنه
شرط بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوغه
تصویر مراوغه
مراوغت در فارسی: کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
رفت و آمد، تردد، دید و بازدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرانه
تصویر مرانه
مرانه در فارسی: زغال اخته از گیاهان زغال اخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراهنه
تصویر مراهنه
((مُ هِ نِ))
گرو گذاری، شرط بندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
((مُ وِ دِ))
دوستی و آمد و شد داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دروانه
تصویر دروانه
آتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
آمدوشد، آمیزش، ارتباط، تردد، تماس، حشرونشر، مصاحبت، معاشرت، نشست وبرخاست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بردوباخت، شرطبندی، گروبندی، شرط بستن، گروگذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد