- مراوغه
- مراوغت در فارسی: کشتی گرفتن
معنی مراوغه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کشتی گرفتن باهم، درصدد فریب و خدعه برآمدن
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
کشتی گرفتن با کسی: ... رای برآن قرار گرفت که اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال وروباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
رفت و آمد، تردد، دید و بازدید
ماچه خر ماده خر در فارسی واژه مراغه از مراغ که غلتگاه ستور است بر گرفته شده و برابر با غلت زدن ستورانه به کار رفته است. بخاک غلتیدن: (خواجه احمدبن حسن) این را سخت خواهان بود که بهانه می جست بر حصیری تا وی را بمالد که دانست وقت نیک است و امیر بهیچ حال جانب وی را که دی خلعت وزارت داده امروز به حصیری بندهد وچون خاک یافت مراغه دانست کرد. توضیح بمعنی در خاک غلتیدن در عربی فقط باب تفعیل (تمریغ) و تفعل (تمرغ) استعمال میشود و مراغه فقط اسم مکان یعنی محل غلتیدن آمده، موضعی که چارپایان در آنجا بخاک غلتند
غلتیدن روی خاک
مراغه کردن: مراغه،برای مثال چون مراغه کند کسی بر خاک / چون بود خاک از او چه دارد باک (عنصری - لغت فرس۱ - مراغه)
مراغه کردن: مراغه،
فرستاده
زنده یاد، شادروان
وابسته
بازگشت
سرپاسبانان، رئیس و بزرگتر هر کار، مباشر و ناظر شهر
دسترسی، به صورت داوطلبانه
رجوع کردن به کسی یا چیزی
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
رابطه داشتن، مداومت و مواظبت کردن
نامه، به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن
بزرگ تر هر صنف و دسته، بزرگ تر و مباشر قریه، سردسته و رئیس پاسبانان و نگهبانان شهر
گرو گذاشتن، شرط بستن، شرط بندی در مسابقۀ اسب دوانی
معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود، ربح گرفتن، سود دادن
با هم دعوا داشتن، مشاجره داشتن، شکایت نزد حاکم بردن، با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن
ایتالیایی تازی گشته توت فرنگی
در فارسی: مبالغه و مبالغت: کوش، گزافکاری گزافگویی مکیس مکاس بسیار کوشیدن، زیاده روی کردن، کوشش بسیار، زیاده روی: ... اگر وصف آن چنانچه راویان از دیده باز میگویند نوشته شود البته بر مبالغه و اغراق محمول افتد، صفات نیک و بد شخص یا شی را بطریقی بیان کردن که مستبعد یا محال نماید توضیح مبالغه (بمعنی اعم) بر سه نوع است: الف - تبلیغ یا مبالغه بمعنی اخص. ب - اغراق. ج - غلو
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
جنگ جوانمردانه
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
حیله کردن برای دست یافتن به چیزی
پاسخ و سخن گفتن، حدیث کردن با یکدیگر، مباحثه، سوال و جواب
مداوله و مداولت در فارسی: پتاییدن (مداوم بودن)، شورش زمانه دگر گشت زمانه، چرخ زدن مداومت، دور زدن، انقلاب زمانه