جدول جو
جدول جو

معنی مراوده - جستجوی لغت در جدول جو

مراوده
با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
فرهنگ فارسی عمید
مراوده
(مُ وِ دَ / دِ)
آمد و شد. رفت و آمد. تردد. (یادداشت مؤلف). دید و بازدید. (ناظم الاطباء). با کسی دوستی و معاشرت داشتن. (فرهنگ فارسی معین). ج، مراودات.
- مراوده داشتن با کسی، با اورفت و آمد کردن. ارتباط و آمد و شد داشتن
لغت نامه دهخدا
مراوده
(شِ)
کاری یا چیزی از کسی درخواستن. (ترجمان علامۀ جرجانی). از کسی درخواستن کاری و کسی را بر کاری داشتن. (از تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). خواستن. (از منتهی الارب) (از فرهنگ نظام). اجتهاد در طلب چیزی. (فرهنگ خطی) ، طلب وصال کردن: راودها عن نفسها، طلب منها الوصال. (از متن اللغه). رجوع به مراود شود، مخادعت. (ازاقرب الموارد) : راوده عن الامر، داراه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
مراوده
رفت و آمد، تردد، دید و بازدید
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
فرهنگ لغت هوشیار
مراوده
((مُ وِ دِ))
دوستی و آمد و شد داشتن
تصویری از مراوده
تصویر مراوده
فرهنگ فارسی معین
مراوده
آمدوشد، آمیزش، ارتباط، تردد، تماس، حشرونشر، مصاحبت، معاشرت، نشست وبرخاست
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مردوده
تصویر مردوده
ویژگی زن طلاق داده شده که به خانۀ پدر بازگشته است، تاریک و متروک
فرهنگ فارسی عمید
(شَ جَ)
با کسی به جوانمردی نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی نبرد کردن به جوانمردی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی در جود مفاخرت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَهْ)
ستنبه و سرکش گردیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستنبه شدن. (دهار) ، از همه هم پیشگان سبقت بردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خوی گرفتن به چیزی و همیشگی ورزیدن. (از منتهی الارب). عادت کردن، مدت زمانی امرد ماندن آنگاه موی صورت برآمدن. (از اقرب الموارد). بی ریشی. (دهار). ریش برآوردن کودک بعد سادگی زنخ. (آنندراج) ، ادامه دادن به خوردن ’مرید’ که خرمای خیسانده در شیر است. (از اقرب الموارد). مرود. مرد. و رجوع به مرود و مرد شود
لغت نامه دهخدا
(عَکْیْ)
با هم وعده کردن و آشتی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یکدیگر را مایل گردانیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). مایل شدن. (از اقرب الموارد) ، بازگردیدن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). معاودت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَثْءْ)
دیگرباره با کاری بازگشتن. (تاج المصادر بیهقی). عواد. بازگشتن به اول کار. (منتهی الارب) (آنندراج). بازگشتن به کار اوّل. (از اقرب الموارد). بازگشتن به اول چیزی. (ناظم الاطباء) ، باز گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : عاودته الحمی معاوده و عواداً، دوباره برگشت تب او. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاودت شود، مره بعد اخری خواستن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دوباره سؤال کردن از کسی مسأله را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیزی را عادت خود قراردادن. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ رَ)
در نظر داشتن کسی را. (منتهی الارب). زیر نظر گرفتن کسی را. تحت مراقبت قرار دادن کسی را: راصده، راقبه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
گاه این کار بستن و گاه آن را. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). گاه این کار وگاه آن کار را کردن و گاهی بر این پا و گاهی بر آن پا ایستادن. (از منتهی الارب) : راوح بین العملین، گاهی بدین کار و گاهی بدان کار پرداخت. راوح بین رجلیه، لختی روی این پا و لختی روی آن پا ایستاد. راوح جنبیه، پهلو به پهلو گشت. مدتی بدین پهلو خوابید و مدتی روی پهلوی دیگر. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ دَ)
مراوده. رجوع به مراوده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءَ)
مدارا کردن با کسی یا در کاری. (تاج المصادر بیهقی). نرمی کردن با یکدیگر در کاری تا او را در کار کشد. (از منتهی الارب). مدارا و مخاتله کردن باکسی برای داخل کردن و کشاندن او در عملی. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بیع مراوضه، بیع مواضعه. کالائی را بدون نشان دادن فقط با توصیف آن به مشتری فروختن. (از متن اللغه) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَنْ / شَ نَ)
با کسانی دستان آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فریب دادن کسی را در کاری. (از منتهی الارب). مخادعه. (زوزنی) (متن اللغه (اقرب الموارد) ، کشتی گرفتن با کسی. (تاج المصادر بیهقی). با همدیگر کشتی گرفتن. (از منتهی الارب). مصارعه. (زوزنی) (اقرب الموارد). مراوغت. رجوع به مراوغت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ)
با هم مهربان و دوست شدن. (ناظم الاطباء). رأفت. (از اقرب الموارد). رجوع به رأفت شود
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ ثَ)
متقابل بودن رواق کسی با دیگری. فهو رواقه و مراوقه. (از متن اللغه). رواق یکی در کنار و حیال رواق دیگری بودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ تَپْ پِ)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک عنافجه) بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 28هزارگزی شمال اهواز، بر کنار راه اهواز به اندیمشک و 2/5هزارگزی شرق رود خانه کرخه در دشت گرمسیری واقع و دارای یکصد تن سکنه است. آبش از رود خانه شاهور تأمین می شود. محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و گله داری و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
کسی را یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را یاری دادن و معاونت نمودن. (منتهی الارب). معاونت کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ دَ / دِ)
مرافدت. مرافده. رجوع به مرافدت و مرافده شود
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ عَ)
با کسی دستان آوردن. (منتهی الارب). مکایده و با یکدیگر کید کردن. (اقرب الموارد) ، شیر و اسد را راندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گرفتن شتران گیاه را به دهان و قادر ناشدن بر خوردن آن از جهت قلت و کوتاهی و خوردگی گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نبرد کردن با کسی به مهتری یا به سیاهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). با کسی به مهتری و به سیاهی نورد کردن. (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، به کسی راز گفتن. (منتهی الارب). با کسی راز گفتن. (تاج المصادر بیهقی). مناسبت معنی آنکه رازگوینده سیاهی و سایۀ خود را به شنوندۀ راز نزدیک می کند. (اقرب الموارد) ، ملاقات کردن وبرخورد کردن با کسی در سیاهی شب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
خواستگار مبرم و عاشق و طالب زن. (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مراوده. رجوع به مراوده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
مؤنث مرصود، نعت مفعولی از رصد. رجوع به رصد و مرصود شود، از رصد معلوم کرده شده. (غیاث) (آنندراج) ، چشم داشته شده. (ناظم الاطباء) ، أرض مرصوده، زمین که رصده یعنی یک بار باران بدان رسیده باشد، و فعل آن مجهول به کار رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به مرصود شود، کواکب مرصوده، یکهزار و بیست و پنج ستارۀ ثوابت اند که اهل هیئت از قوانین رصدمعلوم کرده اند، و چهل و هشت صورت که بر فلک مرتسم است از آنها مرکبند. و دوازده صورت از آن چهل و هشت عبارتند از بروج دوازده گانه و در منطقهالبروج واقعند و بیست و یک صورت در جانب شمال منطقه البروج پانزده صورت در جانب جنوب آن. (از غیاث) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
تحاوده الحمّی ̍ محاودهً، تب متعهد وی است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مراده
تصویر مراده
مونث مراد جمع مرادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوده
تصویر مجاوده
جنگ جوانمردانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مردوده
تصویر مردوده
مونث مردود جمع مردودات
فرهنگ لغت هوشیار
مرافده و مرافدت در فارسی: دستیاری یاریگری معاونت کردن یاری کردن: بتوفیق خدای و موافقت رای و مساعدت و رعایت درایت... و اعانت حدس ومرافدت ذکا بجواهر زواهرالفاظ... و اشعار... متحلی گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراوغه
تصویر مراوغه
مراوغت در فارسی: کشتی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
رفت و آمد داشتن با کسی دوستی و معاشرت داشتن جمع مراودات. توضیح در عربی بمعنی خواستن آمده و بمعنی است
فرهنگ لغت هوشیار
معاوده و معاودت در فارسی: باز گشت، مرو سیدن خوی گرفتن، خواستن بازگشتن عود کردن، بازگشت عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاوده
تصویر مهاوده
بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
مرصوده در فارسی مونث مرصود: زیگیده، ماننیده، نخیزیده (کمین گزیده) مونث مرصود: ستارگان مرصوده جمع مرصودات
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع پایین خیابان لیتکوه آمل
فرهنگ گویش مازندرانی