- مراوده
- با هم دوستی و آمد و شد داشتن، با کسی رفت و آمد داشتن
معنی مراوده - جستجوی لغت در جدول جو
- مراوده
- رفت و آمد، تردد، دید و بازدید
- مراوده ((مُ وِ دِ))
- دوستی و آمد و شد داشتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جنگ جوانمردانه
مرصوده در فارسی مونث مرصود: زیگیده، ماننیده، نخیزیده (کمین گزیده) مونث مرصود: ستارگان مرصوده جمع مرصودات
مونث مردود جمع مردودات
مرافده و مرافدت در فارسی: دستیاری یاریگری معاونت کردن یاری کردن: بتوفیق خدای و موافقت رای و مساعدت و رعایت درایت... و اعانت حدس ومرافدت ذکا بجواهر زواهرالفاظ... و اشعار... متحلی گردانید
مراوغت در فارسی: کشتی گرفتن
رفت و آمد داشتن با کسی دوستی و معاشرت داشتن جمع مراودات. توضیح در عربی بمعنی خواستن آمده و بمعنی است
معاوده و معاودت در فارسی: باز گشت، مرو سیدن خوی گرفتن، خواستن بازگشتن عود کردن، بازگشت عود
بازگشت
ویژگی زن طلاق داده شده که به خانۀ پدر بازگشته است، تاریک و متروک
مونث مراد جمع مرادات
گستره، تنگنا، چارچوب
بازگشت
مستهلک
قافیه شعر
گفته شده، حکم، دستور، امر
دسترسی، به صورت داوطلبانه
رجوع کردن به کسی یا چیزی
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
یکدیگر را یاری دادن، معاونت کردن
رابطه داشتن، مداومت و مواظبت کردن
مجاهدت، تلاش در راه دین، کوشش کردن، در تصوف مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی، جنگ با کافران در راه اسلام، جهاد
نامه، به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن
کوزه یا ظرفی که نم پس بدهد یا آب از آن تراوش کند
معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود، ربح گرفتن، سود دادن
با هم دعوا داشتن، مشاجره داشتن، شکایت نزد حاکم بردن، با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن
امر شده حکم شده فرمان داده شده، گفته شده. یا به فرموده. بدستور بفرمان حسب الامر
بسیار کهنه و از هم رفته
ساییده، کهنه کرده، پوسیده، زدوده، محو کرده، کاسته کم کرده، پایمال گردیده، آزار رسیده آزرده
ایتالیایی تازی گشته توت فرنگی
فراهم آورده، حاصل شده
یکدیگر را زدن زد و خورد