محمد بن محمد، مکنی به ابوالحسن، شاعری بخارائی عهد سامانیان است. رودکی در مرگ او گوید: مرد مرادی نه همانا که مرد مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد. و این شعر در فرهنگها به نام او آمده است: آن سرخ عمامه بر سر او چون آژخ زشت بر سر کیر. (از یادداشت مؤلف) محمد بن منصور، مکنی به ابوجعفر از متکلمین و فقهای زیدیه است او راست: کتاب التفسیر الکبیر، کتاب التفسیرالصغیر احمد بن عیسی، کتاب سیره الائمه العادله، رساله خطاب به حسن بن زید. (یادداشت مؤلف از ابن ندیم) تخلص شعری سلطان مرادبن محمد ثالث است، او را دیوانی است ترکی. (یادداشت مؤلف)
محمد بن محمد، مکنی به ابوالحسن، شاعری بخارائی عهد سامانیان است. رودکی در مرگ او گوید: مرد مرادی نه همانا که مرد مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد. و این شعر در فرهنگها به نام او آمده است: آن سرخ عمامه بر سر او چون آژخ زشت بر سر کیر. (از یادداشت مؤلف) محمد بن منصور، مکنی به ابوجعفر از متکلمین و فقهای زیدیه است او راست: کتاب التفسیر الکبیر، کتاب التفسیرالصغیر احمد بن عیسی، کتاب سیره الائمه العادله، رساله خطاب به حسن بن زید. (یادداشت مؤلف از ابن ندیم) تخلص شعری سلطان مرادبن محمد ثالث است، او را دیوانی است ترکی. (یادداشت مؤلف)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، در 18هزارگزی جنوب شرقی حسن آباد سوگند و 3هزارگزی جنوب راه هشتادجفت به حسن آباد، در منطقۀکوهستانی سردسیری واقع و دارای یکصد تن سکنه است. آبش از چشمه تأمین می شود و محصولش غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، در 18هزارگزی جنوب شرقی حسن آباد سوگند و 3هزارگزی جنوب راه هشتادجفت به حسن آباد، در منطقۀکوهستانی سردسیری واقع و دارای یکصد تن سکنه است. آبش از چشمه تأمین می شود و محصولش غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
با کسی رد کردن. (تاج المصادر بیهقی). برگردانیدن چیز رابه کسی. (از منتهی الارب) (متن اللغه). رد کردن و برگرداندن چیزی را بر کسی و رجوع دادن سخنی را به کسی و اقاله کردن بیع را: راده الشی ٔ، رده علیه، و راده فی القول، راجعه ایاه و البیع قایله. (اقرب الموارد)
با کسی رد کردن. (تاج المصادر بیهقی). برگردانیدن چیز رابه کسی. (از منتهی الارب) (متن اللغه). رد کردن و برگرداندن چیزی را بر کسی و رجوع دادن سخنی را به کسی و اقاله کردن بیع را: راده الشی ٔ، رده علیه، و راده فی القول، راجعه ایاه و البیع قایله. (اقرب الموارد)
قوائم الابل والفیل و الخیل. (اقرب الموارد). سپل شتر و پیل. (ناظم الاطباء) ، ازارها و شلوارها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مردی شود جمع واژۀ مردی ̍. (منتهی الارب). رجوع به مردی ̍ شود، جمع واژۀ مرداء. (متن اللغه). رجوع به مرداء شود
قوائم الابل والفیل و الخیل. (اقرب الموارد). سپل شتر و پیل. (ناظم الاطباء) ، ازارها و شلوارها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مردی شود جَمعِ واژۀ مِرْدی ̍. (منتهی الارب). رجوع به مِردی ̍ شود، جَمعِ واژۀ مرداء. (متن اللغه). رجوع به مِرداء شود
دلیری کردن و سرکشی نمودن. (ازناظم الاطباء). سرکش گردیدن. (از منتهی الارب). مروده. (اقرب الموارد) ، از همه هم پیشگان سبقت بردن. (منتهی الارب) ، خوی گرفتن بر چیزی وهمیشگی ورزیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به مروده شود
دلیری کردن و سرکشی نمودن. (ازناظم الاطباء). سرکش گردیدن. (از منتهی الارب). مروده. (اقرب الموارد) ، از همه هم پیشگان سبقت بردن. (منتهی الارب) ، خوی گرفتن بر چیزی وهمیشگی ورزیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به مروده شود
جمع واژۀ مراد. کامها. آرزوها. اغراض. مقاصد: از شهاب الدین مسعود شنیدم...که هنوز ازهار مرادات در چمن سلطنت از اکمام تخمی تمام بیرون نیامده. (لباب الالباب، از فرهنگ فارسی معین). از این در برآید مرادات کس در فیض یزدان همین است و بس. ملا طغرا (از آنندراج)
جَمعِ واژۀ مُراد. کامها. آرزوها. اغراض. مقاصد: از شهاب الدین مسعود شنیدم...که هنوز ازهار مرادات در چمن سلطنت از اکمام تخمی تمام بیرون نیامده. (لباب الالباب، از فرهنگ فارسی معین). از این در برآید مرادات کس در فیض یزدان همین است و بس. ملا طغرا (از آنندراج)
در پی کسی نشیننده. (غیاث اللغات). کسی که پشت سردیگری سوار مرکبی باشد. آنچه که در ردیف یا عقب چیزی آید. (فرهنگ فارسی معین). در پس کسی نشیننده و هم ردیف. (ناظم الاطباء) ، لفظی که با لفظ دیگر در معنی شریک باشد. (از غیاث اللغات). مرادف بر خلاف مشترک، آن است که مسمی واحد باشد و اسم ها متعدد. (از تعریفات). هم معنی. شریک در معنی. (ناظم الاطباء). - کلمات مرادف یا مترادف، کلماتی که در معنی و مفهوم یکی باشند یا مفهوم آنها بسیار به هم نزدیک باشد مانند کلک و قلم و خامه
در پی کسی نشیننده. (غیاث اللغات). کسی که پشت سردیگری سوار مرکبی باشد. آنچه که در ردیف یا عقب چیزی آید. (فرهنگ فارسی معین). در پس کسی نشیننده و هم ردیف. (ناظم الاطباء) ، لفظی که با لفظ دیگر در معنی شریک باشد. (از غیاث اللغات). مرادف بر خلاف مشترک، آن است که مسمی واحد باشد و اسم ها متعدد. (از تعریفات). هم معنی. شریک در معنی. (ناظم الاطباء). - کلمات مرادف یا مترادف، کلماتی که در معنی و مفهوم یکی باشند یا مفهوم آنها بسیار به هم نزدیک باشد مانند کلک و قلم و خامه
درتازی با اراده یکی است ولی در فارسی این دو را با آرش های (معنی ها) گوناگون به کاربرند سرسپردگی خواستن، خواست میل قصد آهنگ، خواست خدا مشیت قضا قدر تقدیر، توجه خاص مرید به مرشد و سالک به پیر و امثال آن، اخص و اظهار کوچکی در دوستی دوستی از روی اعتقاد و ایمان. یا ارادت غایبانه. اخص و اظهار دوستی و عقه مندی بکسی قبل از آشنایی وی
درتازی با اراده یکی است ولی در فارسی این دو را با آرش های (معنی ها) گوناگون به کاربرند سرسپردگی خواستن، خواست میل قصد آهنگ، خواست خدا مشیت قضا قدر تقدیر، توجه خاص مرید به مرشد و سالک به پیر و امثال آن، اخص و اظهار کوچکی در دوستی دوستی از روی اعتقاد و ایمان. یا ارادت غایبانه. اخص و اظهار دوستی و عقه مندی بکسی قبل از آشنایی وی
جمع مراده، آرزوها خواست ها جمع مراده، جمع مراد آرزوها مقصودها: و از شهاب الدین مسعود شنیدم... که هنوز اوهار مرادات در چمن سلطنت از اکمام تخمی تمام بیرون نیامده
جمع مراده، آرزوها خواست ها جمع مراده، جمع مراد آرزوها مقصودها: و از شهاب الدین مسعود شنیدم... که هنوز اوهار مرادات در چمن سلطنت از اکمام تخمی تمام بیرون نیامده
ردیف کسی سوار شدن برترک اسب کسی نشستن، از پس دیگری رفتن پیوسته، اتصال بود برجعت چنانکه سفلی راجع بپیوندد بر علوی راجع و از بهر آنکه حال هر دو یکسانست رد نبود میان ایشان و گرمیانت ایشان قبول اوفتد دلالت کند بر نیکو شدن کارهای تباه شده
ردیف کسی سوار شدن برترک اسب کسی نشستن، از پس دیگری رفتن پیوسته، اتصال بود برجعت چنانکه سفلی راجع بپیوندد بر علوی راجع و از بهر آنکه حال هر دو یکسانست رد نبود میان ایشان و گرمیانت ایشان قبول اوفتد دلالت کند بر نیکو شدن کارهای تباه شده