جدول جو
جدول جو

معنی مرادت - جستجوی لغت در جدول جو

مرادت
(شِ)
سرکش شدن. سرکشی. (یادداشت مؤلف). رجوع به مراده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرارت
تصویر مرارت
تلخ شدن، تلخی
کنایه از رنج، سختی
مرارت کشیدن: کنایه از زحمت کشیدن، رنج بردن، تلخی چشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضادت
تصویر مضادت
با هم مخالفت کردن، خلاف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراآت
تصویر مراآت
نمودن، نمایش دادن، به رخ کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرافدت
تصویر مرافدت
یکدیگر را یاری دادن، معاونت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارادت
تصویر ارادت
علاقه، محبت همراه با احترام، خواست، قصد، در تصوف توجه بسیار سالک به پیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرادف
تصویر مرادف
مانند هم، یکسان، چیزی که عقب چیز دیگر و در ردیف او باشد، هم ردیف، در علوم ادبی مترادف
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دی ی)
جمع واژۀ مردی ّ. (از اقرب الموارد). رجوع به مردی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
مراعات. (ناظم الاطباء). رجوع به مراعات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ دَ)
مراوده. رجوع به مراوده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
محمد بن محمد، مکنی به ابوالحسن، شاعری بخارائی عهد سامانیان است. رودکی در مرگ او گوید:
مرد مرادی نه همانا که مرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد.
و این شعر در فرهنگها به نام او آمده است:
آن سرخ عمامه بر سر او
چون آژخ زشت بر سر کیر.
(از یادداشت مؤلف)
محمد بن منصور، مکنی به ابوجعفر از متکلمین و فقهای زیدیه است او راست: کتاب التفسیر الکبیر، کتاب التفسیرالصغیر احمد بن عیسی، کتاب سیره الائمه العادله، رساله خطاب به حسن بن زید. (یادداشت مؤلف از ابن ندیم)
تخلص شعری سلطان مرادبن محمد ثالث است، او را دیوانی است ترکی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ دِ)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، در 18هزارگزی جنوب شرقی حسن آباد سوگند و 3هزارگزی جنوب راه هشتادجفت به حسن آباد، در منطقۀکوهستانی سردسیری واقع و دارای یکصد تن سکنه است. آبش از چشمه تأمین می شود و محصولش غلات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه وجاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با کسی رد کردن. (تاج المصادر بیهقی). برگردانیدن چیز رابه کسی. (از منتهی الارب) (متن اللغه). رد کردن و برگرداندن چیزی را بر کسی و رجوع دادن سخنی را به کسی و اقاله کردن بیع را: راده الشی ٔ، رده علیه، و راده فی القول، راجعه ایاه و البیع قایله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قوائم الابل والفیل و الخیل. (اقرب الموارد). سپل شتر و پیل. (ناظم الاطباء) ، ازارها و شلوارها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مردی شود
جمع واژۀ مردی ̍. (منتهی الارب). رجوع به مردی ̍ شود، جمع واژۀ مرداء. (متن اللغه). رجوع به مرداء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
تأنیث مراد به معنی خواسته و اراده شده. رجوع به مراد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ رَ)
دلیری کردن و سرکشی نمودن. (ازناظم الاطباء). سرکش گردیدن. (از منتهی الارب). مروده. (اقرب الموارد) ، از همه هم پیشگان سبقت بردن. (منتهی الارب) ، خوی گرفتن بر چیزی وهمیشگی ورزیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به مروده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مراد. کامها. آرزوها. اغراض. مقاصد: از شهاب الدین مسعود شنیدم...که هنوز ازهار مرادات در چمن سلطنت از اکمام تخمی تمام بیرون نیامده. (لباب الالباب، از فرهنگ فارسی معین).
از این در برآید مرادات کس
در فیض یزدان همین است و بس.
ملا طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ فَ)
مرادفه. هم ردیفی. در ردیف کسی قرار گرفتن. رجوع به مرادفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
در پی کسی نشیننده. (غیاث اللغات). کسی که پشت سردیگری سوار مرکبی باشد. آنچه که در ردیف یا عقب چیزی آید. (فرهنگ فارسی معین). در پس کسی نشیننده و هم ردیف. (ناظم الاطباء) ، لفظی که با لفظ دیگر در معنی شریک باشد. (از غیاث اللغات). مرادف بر خلاف مشترک، آن است که مسمی واحد باشد و اسم ها متعدد. (از تعریفات). هم معنی. شریک در معنی. (ناظم الاطباء).
- کلمات مرادف یا مترادف، کلماتی که در معنی و مفهوم یکی باشند یا مفهوم آنها بسیار به هم نزدیک باشد مانند کلک و قلم و خامه
لغت نامه دهخدا
(شَ کی یَ)
ریا کردن. مرائات. ریاء. رجوع به مرائات شود، نشان دادن خلاف واقع. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ریاء و ریا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
ردیف شده. پس روشده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از مرادفه. رجوع به مرادفه شود
لغت نامه دهخدا
درتازی با اراده یکی است ولی در فارسی این دو را با آرش های (معنی ها) گوناگون به کاربرند سرسپردگی خواستن، خواست میل قصد آهنگ، خواست خدا مشیت قضا قدر تقدیر، توجه خاص مرید به مرشد و سالک به پیر و امثال آن، اخص و اظهار کوچکی در دوستی دوستی از روی اعتقاد و ایمان. یا ارادت غایبانه. اخص و اظهار دوستی و عقه مندی بکسی قبل از آشنایی وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضادت
تصویر مضادت
مخالفت کردن با یکدیگر، ضدیت خلاف
فرهنگ لغت هوشیار
رفت و آمد داشتن با کسی دوستی و معاشرت داشتن جمع مراودات. توضیح در عربی بمعنی خواستن آمده و بمعنی است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مراده، آرزوها خواست ها جمع مراده، جمع مراد آرزوها مقصودها: و از شهاب الدین مسعود شنیدم... که هنوز اوهار مرادات در چمن سلطنت از اکمام تخمی تمام بیرون نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرادف
تصویر مرادف
کسی که پشت سر دیگری سوار مرکبی باشد، دو کلمه هم معنی
فرهنگ لغت هوشیار
ردیف کسی سوار شدن برترک اسب کسی نشستن، از پس دیگری رفتن پیوسته، اتصال بود برجعت چنانکه سفلی راجع بپیوندد بر علوی راجع و از بهر آنکه حال هر دو یکسانست رد نبود میان ایشان و گرمیانت ایشان قبول اوفتد دلالت کند بر نیکو شدن کارهای تباه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراده
تصویر مراده
مونث مراد جمع مرادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرارت
تصویر مرارت
تلخی، مشقت، جای صفرا
فرهنگ لغت هوشیار
معاونت کردن یاری کردن: بتوفیق خدای و موافقت رای و مساعدت و رعایت درایت... و اعانت حدس ومرافدت ذکا بجواهر زواهرالفاظ... و اشعار... متحلی گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضادت
تصویر مضادت
((مُ دَّ))
مخالفت کردن با یکدیگر، ضدیت، خلاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرادف
تصویر مرادف
((مُ دِ))
هم معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرادفت
تصویر مرادفت
((مُ دِ فَ))
پشت سر و ترک کسی سوار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارادت
تصویر ارادت
((اِ دَ))
خواستن، خواست، میل، قصد، در فارسی علاقه مندی، سرسپردگی مرید به مرشد، دوستی از روی اخلاص و بی ریایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرارت
تصویر مرارت
((مَ رَ))
تلخی
فرهنگ فارسی معین