جدول جو
جدول جو

معنی مراثی - جستجوی لغت در جدول جو

مراثی
مرثیه ها، شعرها یا سخنانی که در سوگواری خوانده می شود، عزاداری ها، جمع واژۀ مرثیه
تصویری از مراثی
تصویر مراثی
فرهنگ فارسی عمید
مراثی
(مَ)
جمع واژۀ مرثیه. (منتهی الارب). رجوع به مرثیه شود
لغت نامه دهخدا
مراثی
جمع مرثیه، سوک گفت ها مویه سرایی ها جمع مرثیه
تصویری از مراثی
تصویر مراثی
فرهنگ لغت هوشیار
مراثی
((مَ))
جمع مرثیه
تصویری از مراثی
تصویر مراثی
فرهنگ فارسی معین
مراثی
مرثیه ها، سوگ سرودها، سوگ نامه ها، نوحه ها، مرثیت ها
متضاد: سرودها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرایی
تصویر مرایی
ریاکار، آنکه ریا می کند، آنکه تظاهر به نیکوکاری و پاک دامنی می کند، دورو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراعی
تصویر مراعی
گیاهان و سبزه ها، چراگاهها، جمع واژۀ مرعیٰ، جمع واژۀ مرعا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراغی
تصویر مراغی
از مردم مراغه، مراغه ای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراعی
تصویر مراعی
مراعات کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراقی
تصویر مراقی
مرقات، پلکان، نردبان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ابل مراغ، شترانی که در شیرآنها کفک بسیار برآید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نگهبانی کننده. رعایت کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). حارس. نگهبان. حافظ. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مراعات. رجوع به مراعات و مراعاه شود: آواز ناعی به سمع آن شاه مراعی رسید. (لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین).
هر دو رکنند راعی دل من
عمران بین مراعی عمار.
خاقانی.
، بیننده. ناظر. رجوع به مراعاه شود، دستگیر. مددکار. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود، چراننده. (غیاث اللغات). رجوع به مراعات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غی ی / مَ)
منسوب است به مراغه از بلاد آذربایجان، منسوب است به مراغ که نام قبیله ای است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سبزه زارها که ستوران رادر آن چرانند. (غیاث اللغات). جمع واژۀ مرعی ̍. (دستورالاخوان). رجوع به مرعی شود: احوال مراعی و شکارگاهها ببین. (سیاستنامه از فرهنگ فارسی معین). که مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطار امطار این علوم سیراب می گردد. (تاریخ بیهق ص 4) ، چرانیده شدگان، رعایت ها. (غیاث اللغات) ، در اصطلاح مالیه، مالیات مرتع. (فرهنگ فارسی معین) ، مالیاتی که بابت میش ها و بزهای شیرده پرداخته می شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مُ قی ی)
منسوب است به مراقیه که از بلاد الموت می باشد. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مراکیه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعدی شود، جمع واژۀ مرکو. (آنندراج). رجوع به مرکوّ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
زانو به زانو نشسته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ آ)
روی. (مهذب الاسماء). دیدار. (منتهی الارب). منظر. (اقرب الموارد). آنجا که چشم بر او افتد از روی. نظرگاه. چشم انداز. (یادداشت مؤلف). گویند: رجل حسن المرأی، یعنی خوب دیدار، و کذلک امراءه حسنهالمرأی، و قولهم: هو منی مرأی و مسمع، یعنی او مقابل و روبه روی من است و به جائی است که می بینم او را و می شنوم سخن او را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مرآی و مرئی و نیز رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(مُرْ ئَنْ / آ)
رأس مرأی ً، سر درازبینی و بلندآواز. (از منتهی الارب) ، ای طویل الخطم فیه تصویت کهیئهالابریق. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ حا)
جمع واژۀ مرح. (متن اللغه). رجوع به مرح شود
لغت نامه دهخدا
(کُرْ را)
گندناگون. (آنندراج). هر چیز که به رنگ گندنا باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثا)
جمع واژۀ غرثان. (اقرب الموارد). رجوع به غرثان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مدارج. نردبامها. جمع واژۀ مرقات. رجوع به مرقاه و مرقات شود: پادشاه از راه یسار عزم ذروۀ اعلی کرد ومطالعۀ مداخل و مخارج و مشاهدۀ مراقی و معارج آن واجب فرمود. (جهانگشای جوینی). عقاب را در مراقی آن عقاب بال گسسته گشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضا)
جمع واژۀ مریض. (منتهی الارب). رجوع به مریض شود، جمع واژۀ مریضه. (ناظم الاطباء). رجوع به مریضه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ثی ی)
منسوب است به براثا، و براثا قریه ای است در بغداد. گروهی از محدثان بدان منسوبند. (سمعانی) ، چوبکی که کفشگران مابین کفش و قالب گذارند و درودگران میان شکاف چوب نهند بوقت شکافتن. (برهان) ، پینه که بر جامه و غیر آن دوزند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده رخنی مانداکی رخنیک منسوب به میراث، ارث برنده وارث مرد میراثی چه داند قدر مال ک رستمی جان کند مجان یافت زال. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرائی
تصویر مرائی
ریاکار، ریا کننده، خود نما
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرعی، چراگاه ها، واستر باژ ها (واستر مرتع)، دام باژ ها نمیدنده تیمار دار در نگرنده جمع مرعی چراگاهها: احوال مراعی و شکارگاهها ببین، مالیات مرتع، مالیاتی که بابت میشها و بزهای شیرده پرداخته میشد. مراعات کننده: ... و آواز ناعی بسمع آن شاه مراعی رسید
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به مراغه از مدرم مراغه اهل مراغه: و سره گفته است آن مراغی که گفته است: ماهر دو مراغی بچه ایم ای مهتر، باشد ز خری در من و تو هرد واثر... . (مرزبان نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
مراق:، جمع مرقی، جمع مرقاه، پلکان ها زینه ها پایه ها جمع مرقی مرقاه (مرقات) درجه ها: و اقدام هممش در مراقی علو... در ترقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراثی
تصویر غراثی
جمع غرثان، گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراعی
تصویر مراعی
((مَ))
جمع مرعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراقی
تصویر مراقی
((مَ))
جمع مرقاه. هر ابزاری که با آن بالا روند مانند، نردبان، پله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرائی
تصویر مرائی
((مُ))
ریاکار، متظاهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مراعی
تصویر مراعی
((مُ))
مراعات کننده
فرهنگ فارسی معین