جدول جو
جدول جو

معنی مذیخ - جستجوی لغت در جدول جو

مذیخ(مُ ذَیْ یِ)
رام گرداننده. (آنندراج). نعت فاعلی است از تذییخ به معنی رام گردانیدن. رجوع به تذییخ شود، نخلی که قبول نکند گشن را. (آنندراج) : ذیخت النخله، لم تقبل الابار و لم تعقد شیئاً. (متن اللغه). رجوع به تذییخ شود، خوار و حقیر کننده. غالب. (ناظم الاطباء) : ذیخه، ذلله، والصواب بالدال. (متن اللغه). رجوع به تذییخ و تدییخ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مذیل
تصویر مذیل
ویژگی کتابی که مطالبی در ذیل آن نوشته شده باشد، ذیل داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مریخ
تصویر مریخ
سیّارۀ مرّیخ، چهارمین سیارۀ منظومۀ شمسی به نسبت دوری از خورشید، بخون، غضبان فلک، طرف دار پنجم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). کذاب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شخصی که اعانت کند دیگری را در راندن شتران. (آنندراج). معین. (یادداشت مؤلف). آنکه کمک در راندن می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذاده. رجوع به اذاده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گدازنده. (ناظم الاطباء). آب کننده. نعت فاعلی است از اذابه. (یادداشت مؤلف). رجوع به اذابه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ)
مغز کوچک. خردمغز. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مخچه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گیاه اندک گردیده و نهان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عظم مخیخ، استخوان بامغز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَیْ یَ)
مرداسنگ، استخوانک نرم اندرونی شاخ دابه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برندۀ مال. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اذاع فلان بمتاعه، ذهب به. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از اذاعه. رجوع به اذاعه شود، دزد. رجوع به معنی قبلی شود، فاش کننده. شایعکننده. آشکارنماینده. (ناظم الاطباء) : اذاع الخبر او السر، افشاه و اظهره. (از متن اللغه). رجوع به اذاعه شود، شتران یا مردمان که همه آب حوض را خورند. (آنندراج). رجوع به اذاعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
استخوانک نرم اندرونی شاخ دابه. ج، امرخه. (منتهی الارب) ، سرون درون سرون. (منتهی الارب). شاخ کوچک درون شاخ. (از اقرب الموارد). سروی سفید که در میان سرو بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
فرونشانندۀ آتش و خشم. (آنندراج). خاموش کننده و فرونشانندۀ آتش. (ناظم الاطباء). فرونشانندۀ آتش. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
مونیخ. به آلمانی ’مونشن’. شهری است در آلمان غربی که مرکز باویر است و بر کنار رود ایزار واقع شده و 1210500 تن سکنه و کلیسای بزرگی از قرن 15 میلادی دارد. در این شهر آثاری از معماری قرنهای 17-19 و دانشگاه و موزۀ عظیم و نیز مرکز تجسسات اتمی وجود دارد. این شهر یکی از مراکز صنعتی و بازرگانی است و محصولات عمده آن ماشین چاپ و مواد شیمیائی و الکتریکی و ابزار تولید صنعتی است. این شهر در سال 1158م. بنیان گذاشته شده و مدتها محل زندگی دوک ها و فرمانروایان باویر بوده است. و بازیهای المپیک در سال 1972 میلادی در این شهر برگزار شد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَیْ یَ)
تباه و ردی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). فاسد. (اقرب الموارد). و رجوع به مطیح شود، چیز قطران مالیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تباه و سست و بیمزه از گوشت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). فاسد و تباه. (ناظم الاطباء). فاسد. و گفته شده هر طعام فاسد را ملیخ گویند. (از اقرب الموارد) ، گشن اشتر که ناقه را آبستن نکند و هو کالعقیم من الرجال. ج، املخه. (مهذب الاسماء). گشن دیر باردارکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست و ضعیف. (ناظم الاطباء). ضعیف. (اقرب الموارد) ، بیمزه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که رغبتی به ملاقات و مجالست با دیگران و گفت وشنود با آنان را نداشته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَیْ یِ)
کسی که سر پستان ناقه را به ذیار (سرگین آمیخته به خاک) بیالاید. (از آنندراج). نعت فاعلی است از تذییر. رجوع به تذییر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
چشاننده. (آنندراج). نعت فاعلی است از اذاقه، به معنی چشاندن. رجوع به اذاقه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شیر با آب آمیخته. (دستورالاخوان) (بحر الجواهر). شیر آب آمیخته. (آنندراج). مذوق. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ / مَذْ یَ خَ)
گرگان. (منتهی الارب). ذئاب. (متن اللغه) (از اقرب الموارد). واحد آن ذیخ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَیْ یَ)
درازدامن: رداء مذیل، چادر درازدامان. (از منتهی الارب). با دامن بلند. (یادداشت مؤلف). طویل الذیل. (اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، کتاب ذیل و تذییل نوشته. (یادداشت مؤلف). کتابی که اضافی بر آنچه در متن دارد مطالبی در ذیلش نوشته شده باشد. (از اقرب الموارد). ذیل نبشته، آنکه در بادروزه دارد خود را. (منتهی الارب). بادروزه پوش. بذاله پوش. (یادداشت مؤلف) ، آنکه کار نفس خود، خود کند. (از منتهی الارب). آنکه خود کار خود کند نه خادمی و خادمه ای. (یادداشت مؤلف). متبذل. (اقرب الموارد) (متن اللغه). مذیل. متذیل. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معیب. (آنندراج). معیوب. دارای عیب. (ناظم الاطباء). نکوهیده. مذموم. مذیوم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ / مَ ذی یَ)
مرآت. آئینه. (از اقرب الموارد). آئینۀ صیقلی یافته. (از متن اللغه). گویند: نظر فی المذیه، ای المرآه. (از اقرب الموارد). ج، مذیات، مذیّات، مذاء، مذی ً، مذی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِدْ دی)
بزرگ و ارجمند. (منتهی الارب). عظیم عزیز. (اقرب الموارد) (متن اللغه). مادخ. متمادخ. (متن اللغه). ج، مدخاء
لغت نامه دهخدا
(مِتْ تی)
چوب دراز نرم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صورت برگردانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسخ شده. (ناظم الاطباء). ممسوخ، زشت خلقت و بی نمک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : رجل مسیخ، کسی که نمک ندارد. (از اقرب الموارد). مردی بی ملاحت. (دهار). بدهیئت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قبیح، سست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ضعیف. (اقرب الموارد) ، گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). احمق. (اقرب الموارد) ، گوشت بی مزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طعام بی نمک. (از اقرب الموارد) (دهار). طعام بی مزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار). بی مزه. (غیاث). میوه و فاکهۀ بی مزه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). طعام بی چاشنی. تفه. بی طعم. ویر. هرچه بی مزه باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مسیخ الطعم، تفه. بی مزه. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مسیخ ملیخ، از اتباع، طعام و هر چیزی بی مزه. (مهذب الاسماء).
، ناکس. (مهذب الاسماء). مرد دنی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گوش دارنده و شنونده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسیخ
تصویر مسیخ
چهره بر گشته، شتافرید، گول، گوشت بی مزه
فرهنگ لغت هوشیار
ستاره ای از زمین کوچکتر که بعد از زمین واقع شده و در برابر عطارد و نصف زهره روشنائی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
ذیل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
((مَ ذَ یِّ))
کسی که دامن جامه را بلند سازد، آنکه بر مطلبی یا کتابی ذیلی نویسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
((مُ ذَ یَّ))
دامن دار، کتاب یا رساله ای که در ذیل آن شرح داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریخ
تصویر مریخ
((مِ رِّ))
بهرام، چهارمین سیاره از منظومه شمسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مریخ
تصویر مریخ
بهرام
فرهنگ واژه فارسی سره