جدول جو
جدول جو

معنی مسیخ

مسیخ(مَ)
صورت برگردانیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسخ شده. (ناظم الاطباء). ممسوخ، زشت خلقت و بی نمک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : رجل مسیخ، کسی که نمک ندارد. (از اقرب الموارد). مردی بی ملاحت. (دهار). بدهیئت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قبیح، سست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ضعیف. (اقرب الموارد) ، گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). احمق. (اقرب الموارد) ، گوشت بی مزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طعام بی نمک. (از اقرب الموارد) (دهار). طعام بی مزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار). بی مزه. (غیاث). میوه و فاکهۀ بی مزه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). طعام بی چاشنی. تفه. بی طعم. ویر. هرچه بی مزه باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مسیخ الطعم، تفه. بی مزه. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- مسیخ ملیخ، از اتباع، طعام و هر چیزی بی مزه. (مهذب الاسماء).
، ناکس. (مهذب الاسماء). مرد دنی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا