جدول جو
جدول جو

معنی مذی - جستجوی لغت در جدول جو

مذی
مایعی که هنگام تحریک از مجرای تناسلی مرد بیرون می آید و موجب غسل نیست، آبی که از دهانه حوض یا کاریز جاری شود
فرهنگ فارسی عمید
مذی
(مَ ذی ی)
آبی که از مرد وقت ملاعبت برآید. مذی . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به مذی شود، مسیل آب از حوض. (از متن اللغه). رجوع به مذی شود
لغت نامه دهخدا
مذی
(مَ ذا)
آبی که از دهانۀ حوض و کاریز بدر رود. (ناظم الاطباء). رجوع به مذی و مذی ّ شود
لغت نامه دهخدا
مذی
(مَ)
آب نشاط. رجوع به مذی ّ و مذی شود
لغت نامه دهخدا
مذی
آب مرد شوش شسر، راه آب راه آب تالابه آبی که از آلت مرد در ملاعبه بازن یا نظر و یا یاد وی بیرون آید آب عشق، آبی که از زیر آب حوض بیرون رود. آبی که از آلت مرد در ملاعبه بازن یا نظر و یا یاد وی بیرون آید آب عشق، آبی که از زیر آب حوض بیرون رود
فرهنگ لغت هوشیار
مذی
اگر مذی در خواب بیند، دلیل شادی بود به قدر آن. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشی
تصویر مشی
(پسرانه)
نام نخستین مرد در فرهنگ ایران باستان، برابر با آدم در اسطوره های سامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متی
تصویر متی
(پسرانه)
نام پدر یونس (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسی
تصویر مسی
به رنگ مس، زرد مایل به قرمز، تهیه شده از مس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضی
تصویر مضی
روشن، درخشنده، روشنایی دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مری
تصویر مری
گوارا، مخفّف واژۀ مریء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غذی
تصویر غذی
غذا، آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش، برای مثال تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی - ۴۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذل
تصویر مذل
ذلیل کننده، خوار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزی
تصویر مزی
دارای برتری و مزیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشی
تصویر مشی
راه رفتن، رفتار، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
ویژگی کتابی که مطالبی در ذیل آن نوشته شده باشد، ذیل داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ذَیْ یِ)
کسی که سر پستان ناقه را به ذیار (سرگین آمیخته به خاک) بیالاید. (از آنندراج). نعت فاعلی است از تذییر. رجوع به تذییر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گدازنده. (ناظم الاطباء). آب کننده. نعت فاعلی است از اذابه. (یادداشت مؤلف). رجوع به اذابه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَیْ یِ)
رام گرداننده. (آنندراج). نعت فاعلی است از تذییخ به معنی رام گردانیدن. رجوع به تذییخ شود، نخلی که قبول نکند گشن را. (آنندراج) : ذیخت النخله، لم تقبل الابار و لم تعقد شیئاً. (متن اللغه). رجوع به تذییخ شود، خوار و حقیر کننده. غالب. (ناظم الاطباء) : ذیخه، ذلله، والصواب بالدال. (متن اللغه). رجوع به تذییخ و تدییخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شخصی که اعانت کند دیگری را در راندن شتران. (آنندراج). معین. (یادداشت مؤلف). آنکه کمک در راندن می کند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذاده. رجوع به اذاده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). کذاب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برندۀ مال. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اذاع فلان بمتاعه، ذهب به. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از اذاعه. رجوع به اذاعه شود، دزد. رجوع به معنی قبلی شود، فاش کننده. شایعکننده. آشکارنماینده. (ناظم الاطباء) : اذاع الخبر او السر، افشاه و اظهره. (از متن اللغه). رجوع به اذاعه شود، شتران یا مردمان که همه آب حوض را خورند. (آنندراج). رجوع به اذاعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
چشاننده. (آنندراج). نعت فاعلی است از اذاقه، به معنی چشاندن. رجوع به اذاقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَیْ یَ)
درازدامن: رداء مذیل، چادر درازدامان. (از منتهی الارب). با دامن بلند. (یادداشت مؤلف). طویل الذیل. (اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، کتاب ذیل و تذییل نوشته. (یادداشت مؤلف). کتابی که اضافی بر آنچه در متن دارد مطالبی در ذیلش نوشته شده باشد. (از اقرب الموارد). ذیل نبشته، آنکه در بادروزه دارد خود را. (منتهی الارب). بادروزه پوش. بذاله پوش. (یادداشت مؤلف) ، آنکه کار نفس خود، خود کند. (از منتهی الارب). آنکه خود کار خود کند نه خادمی و خادمه ای. (یادداشت مؤلف). متبذل. (اقرب الموارد) (متن اللغه). مذیل. متذیل. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معیب. (آنندراج). معیوب. دارای عیب. (ناظم الاطباء). نکوهیده. مذموم. مذیوم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ / مَ ذی یَ)
مرآت. آئینه. (از اقرب الموارد). آئینۀ صیقلی یافته. (از متن اللغه). گویند: نظر فی المذیه، ای المرآه. (از اقرب الموارد). ج، مذیات، مذیّات، مذاء، مذی ً، مذی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شیر با آب آمیخته. (دستورالاخوان) (بحر الجواهر). شیر آب آمیخته. (آنندراج). مذوق. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
ذیل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذی
تصویر آذی
موج دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذی
تصویر رذی
بیمارگران سخت بیمار، سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذی
تصویر بذی
بیهوده گو بد زبان بی شرم، بد زبان ناسزاگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمی
تصویر ذمی
هر چیزی که بر عهده کسی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
((مُ ذَ یَّ))
دامن دار، کتاب یا رساله ای که در ذیل آن شرح داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذیل
تصویر مذیل
((مَ ذَ یِّ))
کسی که دامن جامه را بلند سازد، آنکه بر مطلبی یا کتابی ذیلی نویسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آذی
تصویر آذی
خیزابه، کوهه
فرهنگ واژه فارسی سره