ذکرشده. بیان شده. گفته شده. یادکرده شده. مزبور. نام برده. موصوف: از بد و نیک وز خطا و صواب چیست اندر کتاب نامذکور. ناصرخسرو. باد عیشت به خرمی موصوف باد روزت به خرمی مذکور. مسعودسعد. آنکه خلقش به حسن مشتهر است وآنکه ذاتش به لطف مذکور است. مسعودسعد. صدر جهان بدانکه تو محبوب هر دلی ارزد بدانکه باشی مذکور هر زبان. سوزنی. از جود بی نهایت و از فضل بی قیاس محبوب هر دلی تو و مذکور هر زبان. سوزنی. به پرواز حیرت رود رنگ کبک به هرجا که مذکور رفتار تست. اشرف (از آنندراج). ، زبانزد. مشهور. معروف: نه تن بودند ز آل سامان مذکور هر یک به امارت خراسان مشهور. (لباب الالباب). یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور. (گلستان سعدی) ، سابق الذکر. مزبور. (یادداشت مؤلف). اداشده. گفته شده. (ناظم الاطباء). سابقاً گفته شده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی نخستین شود: و این جمله سفرهای مذکور در یک سال قطع کرد. (سلجوقنامۀ ظهیری) ، به ذهن سپرده شده. (فرهنگ فارسی معین). در یاد آورده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود، یادداشت شده. مندرج شده در متن و در مکتوب. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی نخستین شود، ستوده: رجل مذکور، یثنی علیه بخیر. (یادداشت مؤلف). رجوع به معنی دوم شود: هر که در گیتی گسست از ذکر تو مذکور شد ای خنک آن کس که تو ذکرش در آن جمع آوری. سنائی. ، منظور. که در ذکر و یاد و خاطر است. کنایه از معشوق و محبوب: چنانکه هیچ مذکور و شاگردپیشه و وضیع و شریف و سپاه دار و پرده دار و بوقی و دبدبه زن نماند که نه صلت سالار بکتغدی بدو نرسید. (تاریخ بیهقی ص 535). چه ذوق از ذکر پیدا آید او را که پنهان شوق مذکوری ندارد. سعدی
ذکرشده. بیان شده. گفته شده. یادکرده شده. مزبور. نام برده. موصوف: از بد و نیک وز خطا و صواب چیست اندر کتاب نامذکور. ناصرخسرو. باد عیشت به خرمی موصوف باد روزت به خرمی مذکور. مسعودسعد. آنکه خلقش به حسن مشتهر است وآنکه ذاتش به لطف مذکور است. مسعودسعد. صدر جهان بدانکه تو محبوب هر دلی ارزد بدانکه باشی مذکور هر زبان. سوزنی. از جود بی نهایت و از فضل بی قیاس محبوب هر دلی تو و مذکور هر زبان. سوزنی. به پرواز حیرت رود رنگ کبک به هرجا که مذکور رفتار تست. اشرف (از آنندراج). ، زبانزد. مشهور. معروف: نه تن بودند ز آل سامان مذکور هر یک به امارت خراسان مشهور. (لباب الالباب). یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور. (گلستان سعدی) ، سابق الذکر. مزبور. (یادداشت مؤلف). اداشده. گفته شده. (ناظم الاطباء). سابقاً گفته شده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی نخستین شود: و این جمله سفرهای مذکور در یک سال قطع کرد. (سلجوقنامۀ ظهیری) ، به ذهن سپرده شده. (فرهنگ فارسی معین). در یاد آورده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود، یادداشت شده. مندرج شده در متن و در مکتوب. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی نخستین شود، ستوده: رجل مذکور، یثنی علیه بخیر. (یادداشت مؤلف). رجوع به معنی دوم شود: هر که در گیتی گسست از ذکر تو مذکور شد ای خنک آن کس که تو ذکرش در آن جمع آوری. سنائی. ، منظور. که در ذکر و یاد و خاطر است. کنایه از معشوق و محبوب: چنانکه هیچ مذکور و شاگردپیشه و وضیع و شریف و سپاه دار و پرده دار و بوقی و دبدبه زن نماند که نه صلت سالار بکتغدی بدو نرسید. (تاریخ بیهقی ص 535). چه ذوق از ذکر پیدا آید او را که پنهان شوق مذکوری ندارد. سعدی
جیوه، عنصری نقره ای رنگ که در حرارت متعارفی مایع می شود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد می گردد، در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه به کار می رود، از مادۀ معدنی سرخ رنگی به نام شنجرف به دست می آید، هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه به صورت بخار از آن خارج می شود و آن را در ظرف های مخصوص سرد می کنند و بعد جمع آوری می کنند، گاهی هم به حالت خالص در طبیعت پیدا می شود، زیبق، سیماب، ژیوه، آبک
جیوِه، عنصری نقره ای رنگ که در حرارت متعارفی مایع می شود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد می گردد، در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه به کار می رود، از مادۀ معدنی سرخ رنگی به نام شنجرف به دست می آید، هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه به صورت بخار از آن خارج می شود و آن را در ظرف های مخصوص سرد می کنند و بعد جمع آوری می کنند، گاهی هم به حالت خالص در طبیعت پیدا می شود، زیبَق، سیماب، ژیوِه، آبَک
به هم کشیده شده، آماده شده و فراهم آورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر زمین افتاده شده، چکیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکور شود
به هم کشیده شده، آماده شده و فراهم آورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر زمین افتاده شده، چکیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکور شود
پراکنده شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ذرّ به معنی افشاندن و پراکندن، کوفته شده و نرم شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ذر. رجوع به ذر شود
پراکنده شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ذرّ به معنی افشاندن و پراکندن، کوفته شده و نرم شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ذر. رجوع به ذر شود
آن زن که همه بچۀ نر زاید. (مهذب الاسماء). نرزاینده. (دستورالاخوان). زن که همه پسر زاید و عادتش پسر زادن باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه). و کذلک الرجل. (از اقرب الموارد). مرد و زنی که همیشه از او پسر حاصل شود. (فرهنگ خطی). مقابل مئناث. (یادداشت مؤلف). ج، مذاکیر. (مهذب الاسماء) ، زمینی که گیاه درشت و غلیظ و خشن رویاند یا در آن گیاه نروید و معنی نخستین غالب است. (از متن اللغه) : ارض مذکار، تنبت ذکورالبقل. (اقرب الموارد) ، فلات مذکار، دشت هولناک که در آن جز مردان دلاور نروند. (منتهی الارب). فلات هولناکی که آن را جز مردان نتوانند پیمود. گفته اند: و انفض الارض انها مذکار. (از اقرب الموارد)
آن زن که همه بچۀ نر زاید. (مهذب الاسماء). نرزاینده. (دستورالاخوان). زن که همه پسر زاید و عادتش پسر زادن باشد. (منتهی الارب) (از متن اللغه). و کذلک الرجل. (از اقرب الموارد). مرد و زنی که همیشه از او پسر حاصل شود. (فرهنگ خطی). مقابل مئناث. (یادداشت مؤلف). ج، مذاکیر. (مهذب الاسماء) ، زمینی که گیاه درشت و غلیظ و خشن رویاند یا در آن گیاه نروید و معنی نخستین غالب است. (از متن اللغه) : ارض مذکار، تنبت ذکورالبقل. (اقرب الموارد) ، فلات مذکار، دشت هولناک که در آن جز مردان دلاور نروند. (منتهی الارب). فلات هولناکی که آن را جز مردان نتوانند پیمود. گفته اند: و انفض الارض انها مذکار. (از اقرب الموارد)
پسندیده و ستوده. (غیاث) (آنندراج). مقبول شده در درگاه خدای تعالی جل شأنه. سپاس داشته شده و ستایش شده و ستوده شده و شکر کرده شده و سزاوار ستایش و سپاس و حمد و پسندیده و پذیره و مقبول و خوش آیند. (ناظم الاطباء) : و من اراد الاّخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکوراً. (قرآن 19/17). کریم طبعی آزاده ای خداوندی که خلق یکسر از او شاکرند و او مشکور. فرخی. مگر باری ز من خشنود گردد بود در کار من سعی تو مشکور. فرخی. گر تو سوی سور میروی، رو روزت خوش باد و سعی مشکور. ناصرخسرو. ای به هر فضل ذات تو ممدوح وی به هرخیر سعی تو مشکور. مسعودسعد. گرچه گفتار من بلند آمد او بدان نزد خلق مشکور است. مسعودسعد (دیوان ص 44). موقع منت اندر آن هرچه مشکورتر باشد. (کلیله و دمنه). او در اطفای آن جمره و تسکین فتنه آثار مأثور و مساعی مشکور نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... (سندبادنامه ص 7) ، (اصطلاح علم حدیث) هرگاه در مورد راوی به کار رود مفید مدح است، و بعضی گفته اند مشعر بر موثوق بودن اوست
پسندیده و ستوده. (غیاث) (آنندراج). مقبول شده در درگاه خدای تعالی جل شأنه. سپاس داشته شده و ستایش شده و ستوده شده و شکر کرده شده و سزاوار ستایش و سپاس و حمد و پسندیده و پذیره و مقبول و خوش آیند. (ناظم الاطباء) : و من اراد الاَّخره و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکوراً. (قرآن 19/17). کریم طبعی آزاده ای خداوندی که خلق یکسر از او شاکرند و او مشکور. فرخی. مگر باری ز من خشنود گردد بود در کار من سعی تو مشکور. فرخی. گر تو سوی سور میروی، رو روزت خوش باد و سعی مشکور. ناصرخسرو. ای به هر فضل ذات تو ممدوح وی به هرخیر سعی تو مشکور. مسعودسعد. گرچه گفتار من بلند آمد او بدان نزد خلق مشکور است. مسعودسعد (دیوان ص 44). موقع منت اندر آن هرچه مشکورتر باشد. (کلیله و دمنه). او در اطفای آن جمره و تسکین فتنه آثار مأثور و مساعی مشکور نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 437). از مساعی حمید و مآثر مرضی و مشکور... (سندبادنامه ص 7) ، (اصطلاح علم حدیث) هرگاه در مورد راوی به کار رود مفید مدح است، و بعضی گفته اند مشعر بر موثوق بودن اوست
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان ساری است که در شمال غربی ساری، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 1800 تن سکنه دارد. آبش از چشمه های محلی تأمین می شود. محصولش برنج، پنبه، صیفی و سبزیجات است. این دهستان از 19 آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از شهاب و لیمون و لیلم که برنج آن به خوبی معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان ساری است که در شمال غربی ساری، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 1800 تن سکنه دارد. آبش از چشمه های محلی تأمین می شود. محصولش برنج، پنبه، صیفی و سبزیجات است. این دهستان از 19 آبادی تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از شهاب و لیمون و لیلم که برنج آن به خوبی معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)